Part
Part³:
پرنیا: که دیدم ارسلان اومده تعجب کردم اون معمولا دیر میومد مدرسه ولی خوب وقتی من از ماشین پیاده شدم باهاش روبرو شدم که
ارسلان: سلام پرنیا
پرنیا: سلام خوبی؟
ارسلان: قربونت تو خوبی؟
پرنیا: منم خوبم بریم داخل؟
ارسلان: اره بریم
پرنیا: خیلی ذوق کردم چرا چون تا الان باهم دیگه حرف نمیزدیم و مثل این میموند برام که اولین باره دارم باهاش حرف میزنم با هم دیگه راه افتادیم سمت مدرسه که دوست صمیمیم که ۹ ساله باهاش دوستم مارال اومد جلو من تو اعتکاف بهشون گفتم که روش کراش زدم و مارال هم
مارال: عررررر پرنیا با ارسلان داشتی چیکار میکردی؟(لبخند شیطانی)
پرنیا: هیچی داشتیم حرف میزدیم توقع داشتی چیکار کنیم؟😐
ارسلان:🤣
مارال:زهر مار فکر کردم اعتراف کردین بهم
پرنیا: اینو که مارال گفت دویدم دنبال مارال و رفتیم تو حیاط همینجوری دنبالش میدویدم
پرنیا: که دیدم ارسلان اومده تعجب کردم اون معمولا دیر میومد مدرسه ولی خوب وقتی من از ماشین پیاده شدم باهاش روبرو شدم که
ارسلان: سلام پرنیا
پرنیا: سلام خوبی؟
ارسلان: قربونت تو خوبی؟
پرنیا: منم خوبم بریم داخل؟
ارسلان: اره بریم
پرنیا: خیلی ذوق کردم چرا چون تا الان باهم دیگه حرف نمیزدیم و مثل این میموند برام که اولین باره دارم باهاش حرف میزنم با هم دیگه راه افتادیم سمت مدرسه که دوست صمیمیم که ۹ ساله باهاش دوستم مارال اومد جلو من تو اعتکاف بهشون گفتم که روش کراش زدم و مارال هم
مارال: عررررر پرنیا با ارسلان داشتی چیکار میکردی؟(لبخند شیطانی)
پرنیا: هیچی داشتیم حرف میزدیم توقع داشتی چیکار کنیم؟😐
ارسلان:🤣
مارال:زهر مار فکر کردم اعتراف کردین بهم
پرنیا: اینو که مارال گفت دویدم دنبال مارال و رفتیم تو حیاط همینجوری دنبالش میدویدم
- ۲.۷k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط