در اتاق بغلی بسته بود و کسی هم تو خونه نبود
در اتاق بغلی بسته بود و کسی هم تو خونه نبود
رفتم آشپزخونه و سره یخچال
پالستیک دیشبی که خریدای دیشب ستوده داخلش بود تو یخچال بود
یه آبمیوه و کیک برداشتم و نشستم رو مبلی که دم آشپزخونه بود و کم کم خوردم..
از در و دیوار نگاه کردن خسته شدم و بلند شدم تا دوری اطراف بزنم و ببینم راه دریا از کدوم طرفه..
در و باز کردم که همون موقع در اتاق باز شد و ستوده در حالی که یکی از چشماش به زور باز شده بود با موهای بهم
ریخته اومد بیرون و مثل پسربچه ای که به زور از خواب بیدارش کردی با همون لباسای دیشبش که فقط یکی از دکمه
های پیراهنش بسته بود و بقیه اش باز بود گفت
_ کجا داری میری؟
زل زده بودم بهش..
با اون مرد اتوکشیده و مرتب همیشه خیلی فرق داشت و واقعا بامزه شده بود
_ سالم صبحتون بخیر
بی توجه به تیکه ی کالمم گفت
_ کجا میخوای بری؟ ساعت چنده اصال؟
من نباید بهش جواب پس میدادم که کجا میخوام برم
مگه نسبتش چی بود باهام؟
پس بازم سوالش بی جواب موند
_ 11 صبح
یکدفعه چشمایی که هنوزم بسته بود تا خوابش نپره از هم باز شد و حیرت زده گفت
_ 11؟ وایی جلسه داشتم صبح میحواستم فقط 2 ساعت بخوابم واییی.
و همینجور که برمیگشت داخل اتاق ادامه داد
_ آبروم جلوی آقای رضوی رفت وای
از حرکاتش خندم گرفته بود
یاده خودم افتادم که همیشه زمانی که صبح زود کالس داشتم خواب میموندم و با یه بدبختی خودم و میرسوندم و آخرم
استاد اجازه نمیداد سره کالسش بشینم
رفتم آشپزخونه و سره یخچال
پالستیک دیشبی که خریدای دیشب ستوده داخلش بود تو یخچال بود
یه آبمیوه و کیک برداشتم و نشستم رو مبلی که دم آشپزخونه بود و کم کم خوردم..
از در و دیوار نگاه کردن خسته شدم و بلند شدم تا دوری اطراف بزنم و ببینم راه دریا از کدوم طرفه..
در و باز کردم که همون موقع در اتاق باز شد و ستوده در حالی که یکی از چشماش به زور باز شده بود با موهای بهم
ریخته اومد بیرون و مثل پسربچه ای که به زور از خواب بیدارش کردی با همون لباسای دیشبش که فقط یکی از دکمه
های پیراهنش بسته بود و بقیه اش باز بود گفت
_ کجا داری میری؟
زل زده بودم بهش..
با اون مرد اتوکشیده و مرتب همیشه خیلی فرق داشت و واقعا بامزه شده بود
_ سالم صبحتون بخیر
بی توجه به تیکه ی کالمم گفت
_ کجا میخوای بری؟ ساعت چنده اصال؟
من نباید بهش جواب پس میدادم که کجا میخوام برم
مگه نسبتش چی بود باهام؟
پس بازم سوالش بی جواب موند
_ 11 صبح
یکدفعه چشمایی که هنوزم بسته بود تا خوابش نپره از هم باز شد و حیرت زده گفت
_ 11؟ وایی جلسه داشتم صبح میحواستم فقط 2 ساعت بخوابم واییی.
و همینجور که برمیگشت داخل اتاق ادامه داد
_ آبروم جلوی آقای رضوی رفت وای
از حرکاتش خندم گرفته بود
یاده خودم افتادم که همیشه زمانی که صبح زود کالس داشتم خواب میموندم و با یه بدبختی خودم و میرسوندم و آخرم
استاد اجازه نمیداد سره کالسش بشینم
۱.۷k
۱۳ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.