خب حق بهم نمیدی که بترسم

خب حق بهم نمیدی که بترسم؟
نه اون حق داره!
بی توجه به صداهای درونم رفتم پایین..
تو یا کوچه بودیم که همه ی خونه هاش قدیمی بود به جز یه خونه که ستوده رفت داخلش..
اون بازسازی شده بود..
حتی صبر نکرد من اول وارد بشم!
خونه ی ساده ای بود با وسایالی قدیمی
یه پسر داشت با ستوده حرف میزد که با دیدنم سریع سالمی کرد و دوباره به حرفش ادامه داد..
ستوده هم که انگار من و نمیدید
از دستش عصبانی بودم
انقدر خسته بودم که بدون نیم نگاهی بهشون رفتم سمت دو اتاقی که سمت راست خونه بود و وارد یکیش شدم.. فقط یه
فرش کفش پهن شده بود با یه دست رختخواب یه گوشه اش
رختخواب و پهن کردم و شالم و برداشتم و دراز کشیدم..
به ثانیه نکشید که خوابم برد..
بعد از مدت ها بدون فکر و خیال خوابیدم
بدون قرص خواب..
بدون غلت خوردن
مثل خوابای شیرین بچگیام..
دلم قرص بود..
مطمعنم بودم تو این خونه خطری نیست
مطمعن بودم..
یکی از پلکام و به زور باز کردم و موبایلم و چک کردم
ساعت 10 بود..
نشستم و کش و قوسی به بدنم دادم..
شالم و سر کردم و از اتاق بیرون رفت
دیدگاه ها (۱)

در اتاق بغلی بسته بود و کسی هم تو خونه نبود رفتم آشپزخونه و ...

این دفعه مرتب اومد بیرون و نشست رو یکی از مبال و همینجور که ...

حرفی نزد منم خیره ی مسیر شدم و فکرم درگیره امیری که یعنی شوه...

#شصت و دواز عصبانیتش کم شده بود شروع کرد تعریف کردن _ نخواست...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_296به جمله  اخرش کمی ف...

p2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط