☆♡تک پارتی♡☆
☆♡تک پارتی♡☆
خب این اولین تک پارتیمه امید وارم خوب شده باشه...
سلام من ا.ت هستم ۱۷ سالمه... من تنها توی خونه با خواهرم زندگی می کنم ی دوست پسر دارم که خیلی عاشق همیم می خوام داستان اشناییمونو براتون تعریف کنم...
تازه مدرسه ام رو عوض کرده بودم به این دبیرستان اومده بودم... رفتم سرکلاس نشستم تمام مدت نگاه های سنگین بچه هارو رو خودم حس می کردم... معلم اومد توی کلاس و شروع به درس دادن کرد...
یک ساعت بعد، بعد کلاس...
کلاسمون تموم شد و همه از کلاس رفته بودن بیرون... من موندم تو کلاس تا وسایلمو جمع کنم... وسایلمو که جمع کردم داشتم از کلاس می رفتم بیرون که یدفعه ی نفر منو کوبوند به دیوار... از درد چشمامو بستم... بعد که چشمامو باز کردم ی پسره خوشتیپ و رو به روم دیدم که تو چند سانتیه صورتمه...
پسره: تازه واردی؟
ا.ت: چ..چی کار میکنی؟... برو اون ور...
اومدم هولش بدم اونور که برم دوباره منو کوبوند به دیوار و دوتا دستاشو گذاشت کنارم...
پسره: جواب سوالمو ندادی...
ا.ت: اره... روز اولمه... حالا ولم کن...
پسره: نوچ... هنوز باهات کار دارم...
ا.ت: برو اونور تا جوری جیغ نزدم که همه بیان اینجا...
پسره: هر طور دوست داری... اگه جیغ بزنی... کاری می کنم که از مدرسه اخراج شی و دیگه تو هیچ مدرسه ای قبولت نکنن...
ا.ت: دروغ نگو... برو اونور...
پسره: باشع... اگه می خوای امتحان کن...
ا.ت: خب از من چی می خوای!؟
پسره: واقعا می خوای بدونی چی می خوام؟
داشت کم کم صورتشو میاورد نزدیک تر...
ا.ت: چ... چی کارمی کنی؟!
پسره: هیس...
دگیع کم کم تو یک سانتی صورتم بود که...
ی پسره (همش شد این پسره اون پسره😅😂): چی کار می کنی جونگ کوک!؟
ا.ت: پس اسمش جونگ کوکه؟(تو ذهنش)
جونگ کوک: هیچی... یکم خوش میگذرونم... برو به کارت برس جیمین بزار منم به کارم برسم... خب کجا بودم؟...
خب این اولین تک پارتیمه امید وارم خوب شده باشه...
سلام من ا.ت هستم ۱۷ سالمه... من تنها توی خونه با خواهرم زندگی می کنم ی دوست پسر دارم که خیلی عاشق همیم می خوام داستان اشناییمونو براتون تعریف کنم...
تازه مدرسه ام رو عوض کرده بودم به این دبیرستان اومده بودم... رفتم سرکلاس نشستم تمام مدت نگاه های سنگین بچه هارو رو خودم حس می کردم... معلم اومد توی کلاس و شروع به درس دادن کرد...
یک ساعت بعد، بعد کلاس...
کلاسمون تموم شد و همه از کلاس رفته بودن بیرون... من موندم تو کلاس تا وسایلمو جمع کنم... وسایلمو که جمع کردم داشتم از کلاس می رفتم بیرون که یدفعه ی نفر منو کوبوند به دیوار... از درد چشمامو بستم... بعد که چشمامو باز کردم ی پسره خوشتیپ و رو به روم دیدم که تو چند سانتیه صورتمه...
پسره: تازه واردی؟
ا.ت: چ..چی کار میکنی؟... برو اون ور...
اومدم هولش بدم اونور که برم دوباره منو کوبوند به دیوار و دوتا دستاشو گذاشت کنارم...
پسره: جواب سوالمو ندادی...
ا.ت: اره... روز اولمه... حالا ولم کن...
پسره: نوچ... هنوز باهات کار دارم...
ا.ت: برو اونور تا جوری جیغ نزدم که همه بیان اینجا...
پسره: هر طور دوست داری... اگه جیغ بزنی... کاری می کنم که از مدرسه اخراج شی و دیگه تو هیچ مدرسه ای قبولت نکنن...
ا.ت: دروغ نگو... برو اونور...
پسره: باشع... اگه می خوای امتحان کن...
ا.ت: خب از من چی می خوای!؟
پسره: واقعا می خوای بدونی چی می خوام؟
داشت کم کم صورتشو میاورد نزدیک تر...
ا.ت: چ... چی کارمی کنی؟!
پسره: هیس...
دگیع کم کم تو یک سانتی صورتم بود که...
ی پسره (همش شد این پسره اون پسره😅😂): چی کار می کنی جونگ کوک!؟
ا.ت: پس اسمش جونگ کوکه؟(تو ذهنش)
جونگ کوک: هیچی... یکم خوش میگذرونم... برو به کارت برس جیمین بزار منم به کارم برسم... خب کجا بودم؟...
۳۳.۷k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.