❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation "
#تلافی_ویرانگر
#Part58
از اتاق که زدم بیرون مستقیم رفتم سمت اتاق سیترا و در زدم.
حقیقتا انتظار نداشتم در باز بشه و سیترا با یه نیم تنه و شلوار جذب درحالی که هدفون دور گردنشه بیاد دم در!
دهنم رو باز کردم اما قبلش گفت: به یونگی بگو بیاد تو اتاقم، یه نقشه دارم!
لبخند زدم: چشم آلفاجم.
لبخند محوی زد: جدا فکر کردی تو اتاق خودم رو حبس کردم و دارم گریه میکنم؟
به زخم گوشه لبش نگاه کردم: نه ولی...
سیترا: اونقدر زجر کشیدم که با این بوسه اجباری حتی کَکَم هم نمیگزه توله گرگ!
نیشخندی زد و چشماش مات شد: جوری به غلط کردن میندازمش که برای مرگ با گلوله التماس کنه!
من که حسابی از روحیه سیترا به هیجان اومده بودم لبخند زدم: الان یونگی رو میارم.
تند از پله ها رفتم پایین: یونگیااا...
صدای کلافه یونگی از سالن اومد: فاک بهت تازه میخاستم بخابم!
دوییدم سمتش: سیترا میگه بیا بالا، یه نقشه داره!
با این حرف، همه دخترا با هیجان از جاشون بلند شدن و همهمه شروع شد:
ـــ یعنی آلفاجم حالش خوبه؟
ـــ نمیترسه؟ ناراحت نیست؟
ـــ تموم این مدت داشت نقشه میکشید؟
ـــ اون تسلیم نمیشه، اون یه زن واقعیه
ـــ ما تا ابد کنارشیم
یونگی از رو کاناپه بلند شد و راه افتاد سمت پله ها: آلفاتون زنی نیست که با همچین چیز ساده ای بره تو اتاق و گریه کنه، مثل اینکه هنوز نشناختینش!
دنبال یونگی رفتم بالا و در اتاق رو زدم.
ـــ بیا تو.
با هم رفتیم داخل.
سیترا نقشه ی سئول رو روی دیوار چسپونده بود و بعضی جاهاش ضربدر قرمز گذاشته بود.
ـــ خوشحالم میبینم اون عوضی باعث نشده خودت رو گم کنی!
سیترا درحالی که هدفون رو از دور گردنش درمیاورد گفت: دوساله منتظر این لحظه ام، سخته ولی ارزش شیرینی آخرش رو داره!
یونگی رو مبل نشست: مطمئنی میخای انتقام بگیری؟
سیترا مکث کرد، نگاه سنگینشو به یونگی دوخت: این سوال پرسیدن داره؟
یونگی روشو گرفت.
سیترا مشتش رو کوبید رو میز: به من نگاه کن، تو که از بدبختیایی که کشیدم خبر داری، پس چرا اینو میپرسی؟
یونگی دستی به موهاش کشید و اخم کرد: چون جی کی دوست داره!
عصبی شدم و نتونستم ساکت بمونم: اون حرومزاده دختر عموی منو داغ زده، ادم کسی رو که عاشقشه داغ میزنه؟ چطور میتونی اینو بگی؟ یونگی تو طرف کی هستی؟
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation "
#تلافی_ویرانگر
#Part58
از اتاق که زدم بیرون مستقیم رفتم سمت اتاق سیترا و در زدم.
حقیقتا انتظار نداشتم در باز بشه و سیترا با یه نیم تنه و شلوار جذب درحالی که هدفون دور گردنشه بیاد دم در!
دهنم رو باز کردم اما قبلش گفت: به یونگی بگو بیاد تو اتاقم، یه نقشه دارم!
لبخند زدم: چشم آلفاجم.
لبخند محوی زد: جدا فکر کردی تو اتاق خودم رو حبس کردم و دارم گریه میکنم؟
به زخم گوشه لبش نگاه کردم: نه ولی...
سیترا: اونقدر زجر کشیدم که با این بوسه اجباری حتی کَکَم هم نمیگزه توله گرگ!
نیشخندی زد و چشماش مات شد: جوری به غلط کردن میندازمش که برای مرگ با گلوله التماس کنه!
من که حسابی از روحیه سیترا به هیجان اومده بودم لبخند زدم: الان یونگی رو میارم.
تند از پله ها رفتم پایین: یونگیااا...
صدای کلافه یونگی از سالن اومد: فاک بهت تازه میخاستم بخابم!
دوییدم سمتش: سیترا میگه بیا بالا، یه نقشه داره!
با این حرف، همه دخترا با هیجان از جاشون بلند شدن و همهمه شروع شد:
ـــ یعنی آلفاجم حالش خوبه؟
ـــ نمیترسه؟ ناراحت نیست؟
ـــ تموم این مدت داشت نقشه میکشید؟
ـــ اون تسلیم نمیشه، اون یه زن واقعیه
ـــ ما تا ابد کنارشیم
یونگی از رو کاناپه بلند شد و راه افتاد سمت پله ها: آلفاتون زنی نیست که با همچین چیز ساده ای بره تو اتاق و گریه کنه، مثل اینکه هنوز نشناختینش!
دنبال یونگی رفتم بالا و در اتاق رو زدم.
ـــ بیا تو.
با هم رفتیم داخل.
سیترا نقشه ی سئول رو روی دیوار چسپونده بود و بعضی جاهاش ضربدر قرمز گذاشته بود.
ـــ خوشحالم میبینم اون عوضی باعث نشده خودت رو گم کنی!
سیترا درحالی که هدفون رو از دور گردنش درمیاورد گفت: دوساله منتظر این لحظه ام، سخته ولی ارزش شیرینی آخرش رو داره!
یونگی رو مبل نشست: مطمئنی میخای انتقام بگیری؟
سیترا مکث کرد، نگاه سنگینشو به یونگی دوخت: این سوال پرسیدن داره؟
یونگی روشو گرفت.
سیترا مشتش رو کوبید رو میز: به من نگاه کن، تو که از بدبختیایی که کشیدم خبر داری، پس چرا اینو میپرسی؟
یونگی دستی به موهاش کشید و اخم کرد: چون جی کی دوست داره!
عصبی شدم و نتونستم ساکت بمونم: اون حرومزاده دختر عموی منو داغ زده، ادم کسی رو که عاشقشه داغ میزنه؟ چطور میتونی اینو بگی؟ یونگی تو طرف کی هستی؟
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.