❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part57
مردای دیگه هوم؟
چهره آیو ظاهرا نترس بود، اما لرزش دستاش خبر میداد تا چه حد از این ببر قطبی حساب میبره!
ـــ حالا کارت به جایی رسیده که پیش من، جلوی من از مردای دیگه حرف میزنی؟ هااانننن؟
با صدای دادش از جا پریدم و ایو چشماشو بست!
یونگی معمولا حتی موقع عصبانیت صداش رو بالا نمیبرد...اما حالا.....
آیو تو چشمای سرخ یونگی نگاه کرد و با بغض لب زد: پس تو چطور......
یونگی هولش داد و ازش جدا شد: من چی؟ ها؟ من چی؟ اصلا روت میشه درمورد من حرف بزنی؟ منی که از وقتی که اون نامزدی صوری رو اعلام کردیم با هیچ زنی نخابیدم...دو سال گذشته آیو...دو فاگینگ سال گذشته رئیس باند ببر سفید با اون همه عظمت و اقتدار با هیچ زنی رابطه نداره چون مثل یه احمق عاشق شده!
دردناک بود...خیلی دردناک بود شنیدن این حرفا از زبون کسی که همه بهش میگفتن ماشین کشتار بی احساس!
یونگی دستی تو موهاش کشید: عشق؟ تو دنیای مافیا این کلمه معنی داره؟ تو بهم بگو، معنی این کلمه تو دنیای ما چیه به جز ضعف؟ به جز بدبختی؟
ضربه ای به سینه خودش زد: اما من...من لعنتی حرومزاده حاضر شدم برای داشتن تو به سیترا بگم عاشقت شدم، حاضر شدم یه نقطه ضعف داشته باشم، فقط...فقط به خاطر اینکه اولین بار دلم برای چشمای لعنتیت لرزید!
گفت و از اتاق زد بیرون!
نمیدونم گریم گرفته بود ولی صورتم خیس بود...چرا گذشته اهل این عمارت انقدر درد داشت؟!
آیو با چهره ای برافروخته رو بهم گفت: انقدر به یونگی نچسپ، پاتو از زندگی من بکش بیرون!
لحنش تیز و نیش دار بود!
اشکامو پاک کردم و پوزخند زدم: من کاری به زندگیت ندارم، اما اگه دیر بجنبی یونگی رو از دست میدی، کم مردی عاشقت نشده که داری سر یه بچه بازی اونو دستی دستی به باد میدی!
از جام بلند شدم و رفتم سمتش، تو صورتش خم شدم و شمرده شمرده گفتم: اون فاکر رئیس جذاب و جوون و قدرتمند باند ببر سفیده و خب...گرگ های زیادی تو این عمارتن!
بی توجه به چشمای عصبیش پوزخند زدم و از کنارش رد شدم!
اون باید به خودش می اومد، یونگی مردی نبود که بتونی از دستش بدی و بعد افسوس نخوری!
....ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part57
مردای دیگه هوم؟
چهره آیو ظاهرا نترس بود، اما لرزش دستاش خبر میداد تا چه حد از این ببر قطبی حساب میبره!
ـــ حالا کارت به جایی رسیده که پیش من، جلوی من از مردای دیگه حرف میزنی؟ هااانننن؟
با صدای دادش از جا پریدم و ایو چشماشو بست!
یونگی معمولا حتی موقع عصبانیت صداش رو بالا نمیبرد...اما حالا.....
آیو تو چشمای سرخ یونگی نگاه کرد و با بغض لب زد: پس تو چطور......
یونگی هولش داد و ازش جدا شد: من چی؟ ها؟ من چی؟ اصلا روت میشه درمورد من حرف بزنی؟ منی که از وقتی که اون نامزدی صوری رو اعلام کردیم با هیچ زنی نخابیدم...دو سال گذشته آیو...دو فاگینگ سال گذشته رئیس باند ببر سفید با اون همه عظمت و اقتدار با هیچ زنی رابطه نداره چون مثل یه احمق عاشق شده!
دردناک بود...خیلی دردناک بود شنیدن این حرفا از زبون کسی که همه بهش میگفتن ماشین کشتار بی احساس!
یونگی دستی تو موهاش کشید: عشق؟ تو دنیای مافیا این کلمه معنی داره؟ تو بهم بگو، معنی این کلمه تو دنیای ما چیه به جز ضعف؟ به جز بدبختی؟
ضربه ای به سینه خودش زد: اما من...من لعنتی حرومزاده حاضر شدم برای داشتن تو به سیترا بگم عاشقت شدم، حاضر شدم یه نقطه ضعف داشته باشم، فقط...فقط به خاطر اینکه اولین بار دلم برای چشمای لعنتیت لرزید!
گفت و از اتاق زد بیرون!
نمیدونم گریم گرفته بود ولی صورتم خیس بود...چرا گذشته اهل این عمارت انقدر درد داشت؟!
آیو با چهره ای برافروخته رو بهم گفت: انقدر به یونگی نچسپ، پاتو از زندگی من بکش بیرون!
لحنش تیز و نیش دار بود!
اشکامو پاک کردم و پوزخند زدم: من کاری به زندگیت ندارم، اما اگه دیر بجنبی یونگی رو از دست میدی، کم مردی عاشقت نشده که داری سر یه بچه بازی اونو دستی دستی به باد میدی!
از جام بلند شدم و رفتم سمتش، تو صورتش خم شدم و شمرده شمرده گفتم: اون فاکر رئیس جذاب و جوون و قدرتمند باند ببر سفیده و خب...گرگ های زیادی تو این عمارتن!
بی توجه به چشمای عصبیش پوزخند زدم و از کنارش رد شدم!
اون باید به خودش می اومد، یونگی مردی نبود که بتونی از دستش بدی و بعد افسوس نخوری!
....ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.