وانشات"عاشق بودن جرم نیست"
وانشات"عاشق بودن جرم نیست"
pt: 13
بلند شدم رفتم دستشویی اومدم بیرون موهامو شونه زدم یونیفرمم رو پوشیدم یه آرایش ملایم کردمو رفتم پایین منتظر تهیونگ بودم بیاد پایین غذا بخوریم بلاخره بعد پنج دقیقه اومد
*ویو تهیونگ*
ا.ت از اتاق رفت بیرون منم بلند شدمو رفتم دستشویی اومدم بیرون یه لباس شیک پوشیدم و رفتم پایین
ا.ت: بلاخره اومدی*اخم
تهیونگ: اره بیب
ا.ت: چرا انقدر طولش دادی
تهیونگ: تو بیشتر از من طولش دادی
ا.ت: چون من دخترم
تهیونگ: منم پسرم
ا.ت: چیکار کنم خو
تهیونگ: بشین غذاتو بخور
غذامو خوردمو بلند شدم
ا.ت: من میرم سوار ماشین شم
تهیونگ: برو منم الان میام
ا.ت: باشه
رفتم سوار ماشین شدم گوشیمو برداشتم فقط شماره تهیونگ روش بود
به دوستم لیسا زنگ زدم
ا.ت: سلام لیسا خوبی
لیسا: ا.ت خودتی؟
ا.ت: اره معلومه که خودمم
لیسا: این همه بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدادی اصکل*عصبانیت
ا.ت: گوشیم شکست اصکل خودتی شاسکول
لیسا: اره جون عمت
ا.ت: لیسا چند روز دیگه ازدواج میکنم*هیجان
لیسا: با کیییییی*داد
ا.ت: با یکی
لیسا: بگو تروخدا
ا.ت: بزار واسه بعدا الان میرم دانشگاه
لیسا: بش بای
ا.ت: بای
تهیونگ اومد
تهیونگ: با کی حرف میزدی
ا.ت: با دوستم لیسا
تهیونگ: چیزی در مورد من بهش نگفتی
ا.ت: چرا گفتم
تهیونگ: چی گفتی
ا.ت: گفتم قراره ازدواج کنم
تهیونگ: همین
ا.ت: انتظار داشتی چی بگم (انتظار داشت بهش بگی که با تهیونگ***کردی🤣)
تهیونگ: هیچی
رسیدیم دانشگاه دم در وایسادیم
استاد: سلام بچه ها
همه: سلام استاد
استاد: سوار اتوبوس بشید
همه سوار شدن بجز من و تهیونگ
تهیونگ: استاد من و ا.ت با هم میایم
استاد: باشه
ماشین راه افتاد دنبال اتوبوس میرفتیم که لیسا زنگ زد
ا.ت: الو کار داشتی
لیسا: فضولیم گل کرده بگو میخوای با کی ازدواج کنی
ا.ت: وایسا یه عکس واست میفرستم میفهمی
لیسا: بش
ا.ت: تهیونگ یه سلفی بگیریم بفرستم واسه دوستم
تهیونگ: باشه
یه عکس گرفتیم تهیونگ خیلی جذاب افتاد فرستادم واسه لیسا
بهش اس ام اس دادم
ا.ت: بیا این خودشه
لیسا: چقد جذابه
ا.ت: هوی درست حرف بزن
لیسا: باشه بابا غیرتی نشو
ا.ت: کار دارم فعلا بای
لیسا: بای
تو راه هیچ حرفی با هم نمیزدیم
ساکت تو راهن
آها الان رسیدن
ماشین وایساد وقتی به بیرون نگا کردم یه منظره خیلی دیدنی داشت
یاح یاح در خماری بمانید🔪❤️🩹😈
pt: 13
بلند شدم رفتم دستشویی اومدم بیرون موهامو شونه زدم یونیفرمم رو پوشیدم یه آرایش ملایم کردمو رفتم پایین منتظر تهیونگ بودم بیاد پایین غذا بخوریم بلاخره بعد پنج دقیقه اومد
*ویو تهیونگ*
ا.ت از اتاق رفت بیرون منم بلند شدمو رفتم دستشویی اومدم بیرون یه لباس شیک پوشیدم و رفتم پایین
ا.ت: بلاخره اومدی*اخم
تهیونگ: اره بیب
ا.ت: چرا انقدر طولش دادی
تهیونگ: تو بیشتر از من طولش دادی
ا.ت: چون من دخترم
تهیونگ: منم پسرم
ا.ت: چیکار کنم خو
تهیونگ: بشین غذاتو بخور
غذامو خوردمو بلند شدم
ا.ت: من میرم سوار ماشین شم
تهیونگ: برو منم الان میام
ا.ت: باشه
رفتم سوار ماشین شدم گوشیمو برداشتم فقط شماره تهیونگ روش بود
به دوستم لیسا زنگ زدم
ا.ت: سلام لیسا خوبی
لیسا: ا.ت خودتی؟
ا.ت: اره معلومه که خودمم
لیسا: این همه بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدادی اصکل*عصبانیت
ا.ت: گوشیم شکست اصکل خودتی شاسکول
لیسا: اره جون عمت
ا.ت: لیسا چند روز دیگه ازدواج میکنم*هیجان
لیسا: با کیییییی*داد
ا.ت: با یکی
لیسا: بگو تروخدا
ا.ت: بزار واسه بعدا الان میرم دانشگاه
لیسا: بش بای
ا.ت: بای
تهیونگ اومد
تهیونگ: با کی حرف میزدی
ا.ت: با دوستم لیسا
تهیونگ: چیزی در مورد من بهش نگفتی
ا.ت: چرا گفتم
تهیونگ: چی گفتی
ا.ت: گفتم قراره ازدواج کنم
تهیونگ: همین
ا.ت: انتظار داشتی چی بگم (انتظار داشت بهش بگی که با تهیونگ***کردی🤣)
تهیونگ: هیچی
رسیدیم دانشگاه دم در وایسادیم
استاد: سلام بچه ها
همه: سلام استاد
استاد: سوار اتوبوس بشید
همه سوار شدن بجز من و تهیونگ
تهیونگ: استاد من و ا.ت با هم میایم
استاد: باشه
ماشین راه افتاد دنبال اتوبوس میرفتیم که لیسا زنگ زد
ا.ت: الو کار داشتی
لیسا: فضولیم گل کرده بگو میخوای با کی ازدواج کنی
ا.ت: وایسا یه عکس واست میفرستم میفهمی
لیسا: بش
ا.ت: تهیونگ یه سلفی بگیریم بفرستم واسه دوستم
تهیونگ: باشه
یه عکس گرفتیم تهیونگ خیلی جذاب افتاد فرستادم واسه لیسا
بهش اس ام اس دادم
ا.ت: بیا این خودشه
لیسا: چقد جذابه
ا.ت: هوی درست حرف بزن
لیسا: باشه بابا غیرتی نشو
ا.ت: کار دارم فعلا بای
لیسا: بای
تو راه هیچ حرفی با هم نمیزدیم
ساکت تو راهن
آها الان رسیدن
ماشین وایساد وقتی به بیرون نگا کردم یه منظره خیلی دیدنی داشت
یاح یاح در خماری بمانید🔪❤️🩹😈
۳۱.۹k
۰۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.