دوستااااان صد درصد کامنت بزارین...امشب سه تا اپیزود گذاشت
دوستااااان صد درصد کامنت بزارین...امشب سه تا اپیزود گذاشتما^_^
فقط بخاطر سلواییم
Hurt
-ep7-
دو روز عین برق و باد گذشت
زمان میخواست هرچه زودتر بگذره...تا...تا دل..4 جوونو بلرزونه...
و...اونارو به سمت نابودی...درد...رنج...بکشونه...
You hurt me...
suho
باید اخرین شانسمو امتحان میکردم...
توی اتاقم با خودم کلنجار میرفتم.
لباسامو مرتب کردم.
روبروی شومینه وایسادم
چشامو بستم...
وقتی باز کردم روبروی مجمع قوی سفید بودم.
پیرمرد عینکشو جا به جا کرد:سوهو باز اومدی
-خواهشا این مراسمو لغو کنید
پیرمرد نگاه تندی بهم انداخت$تمومش کن الان نماینده ی ارادنسیا شخصا اومدن و خواستن به اون سرزمین برن نمیتونم موافقت کنم سوهو
از این منظقه ی کاخ قوی سفید متنفر بودم.
پنج تا پیر خرف روی مجسمه ی بزرگی به شکل قو میشستن و ارتفاعشون یکم زیاد بود بخاطر همین باید سرتو میبردی بالا تا میدیدشون
-اقای چو خواهش میکنم...شما مسئولیت هرگونه اتفاقو قبول میکنید؟
صدایی حرفامو قطع کرد.
&من دوست دارم این مراسم انجام بگیره ...به عنوان فرمانروای ارادنسیا
تنم یخ کرد...نمیدونم این حس برای چی بود شاید اون یه ارادنسیایی بود.
بهش نگاه کردم شنل مشکی کل هیکلشو پوشونده بود قد بلندی داشت فقط یه نیم رخش دیده میشد اونم به طور واضح نه
موهای بلوندی داشت که اونم روی چشماشو پوشونده بود.
-گوش کنید اگر هر گونه....
$کافیه سوهو برو بیرون تو روی مجمع وایسادی نمیخوای که مجازاتت کنم؟؟
از این همه ضعف متنفر بودم
دستمو مشت کردم و با قدمهایی که از حرص میکوبیدم به سنگ فرشا خارج شدم
هنوز اون حس عجیبو داشتم
مثله زمانیکه خیلی به چانیول نزدیک میشدم...ولی برای این شخص قویتر بود.
برای همین سعی میکردم زیاد به چان نزدیک نشم...سرمای خفیف..دلشوره
مطمئنا اینا حس خوبی نبودن
جلوی فرشته نگهبان وایسادم
-قصر ارادنسیا
عصاشو نزدیک کرد به شونه م.
*سوهو...گردنبندارو به بچه ها بده...خودتو اماده کن
-ما انقدر بزرگ نشدیم که بتونیم از اونا...
*چرا سوهو حالا شش نفرتونم تکمیله الان وقتشه ما خیلی وقته منتظریم
اومدم دهنمو باز کنم که عصا به شونه م خورد.
حالا توی اتاق خودم بود.
رفتم سمت صندوقچه ی قدیمی
اروم بازش کردم روی گردنبندا گردو غبار نشسته بود.یکیشو برداشتم
دست روش کشیدم
-وقته نابودیه رفقا
لبخند تلخی زدم
-ماهم میمیریم و این نیروهای لعنتی کل انسانارو نابود میکنه...دیگه نمیشه کاریش کرد سرنوشت شروع کرد به بازی دادنمون.
صندوقچه رو گرفتم و چند قدم سمت در برداشتم
دستگیره رو گرفتم احساس کردم یکی پشتمه...اب دهنمو قورت دادم
Kris
زیر چشمی به رفتن کسی که مسئولیت ارادنیا بر گردنش بود نگاه کردم.
پسر کوتاه قدی که موهای قهوه ای داشت.پشتش فقط دیده میشد.
سوهو...ازتو و سرزمینت بیزارم.
چو:کریس گردنبندارو فراموش نکن
توجهی بهش نکردم و از در رفتم بیرون
فقط بخاطر سلواییم
Hurt
-ep7-
دو روز عین برق و باد گذشت
زمان میخواست هرچه زودتر بگذره...تا...تا دل..4 جوونو بلرزونه...
و...اونارو به سمت نابودی...درد...رنج...بکشونه...
You hurt me...
suho
باید اخرین شانسمو امتحان میکردم...
توی اتاقم با خودم کلنجار میرفتم.
لباسامو مرتب کردم.
روبروی شومینه وایسادم
چشامو بستم...
وقتی باز کردم روبروی مجمع قوی سفید بودم.
پیرمرد عینکشو جا به جا کرد:سوهو باز اومدی
-خواهشا این مراسمو لغو کنید
پیرمرد نگاه تندی بهم انداخت$تمومش کن الان نماینده ی ارادنسیا شخصا اومدن و خواستن به اون سرزمین برن نمیتونم موافقت کنم سوهو
از این منظقه ی کاخ قوی سفید متنفر بودم.
پنج تا پیر خرف روی مجسمه ی بزرگی به شکل قو میشستن و ارتفاعشون یکم زیاد بود بخاطر همین باید سرتو میبردی بالا تا میدیدشون
-اقای چو خواهش میکنم...شما مسئولیت هرگونه اتفاقو قبول میکنید؟
صدایی حرفامو قطع کرد.
&من دوست دارم این مراسم انجام بگیره ...به عنوان فرمانروای ارادنسیا
تنم یخ کرد...نمیدونم این حس برای چی بود شاید اون یه ارادنسیایی بود.
بهش نگاه کردم شنل مشکی کل هیکلشو پوشونده بود قد بلندی داشت فقط یه نیم رخش دیده میشد اونم به طور واضح نه
موهای بلوندی داشت که اونم روی چشماشو پوشونده بود.
-گوش کنید اگر هر گونه....
$کافیه سوهو برو بیرون تو روی مجمع وایسادی نمیخوای که مجازاتت کنم؟؟
از این همه ضعف متنفر بودم
دستمو مشت کردم و با قدمهایی که از حرص میکوبیدم به سنگ فرشا خارج شدم
هنوز اون حس عجیبو داشتم
مثله زمانیکه خیلی به چانیول نزدیک میشدم...ولی برای این شخص قویتر بود.
برای همین سعی میکردم زیاد به چان نزدیک نشم...سرمای خفیف..دلشوره
مطمئنا اینا حس خوبی نبودن
جلوی فرشته نگهبان وایسادم
-قصر ارادنسیا
عصاشو نزدیک کرد به شونه م.
*سوهو...گردنبندارو به بچه ها بده...خودتو اماده کن
-ما انقدر بزرگ نشدیم که بتونیم از اونا...
*چرا سوهو حالا شش نفرتونم تکمیله الان وقتشه ما خیلی وقته منتظریم
اومدم دهنمو باز کنم که عصا به شونه م خورد.
حالا توی اتاق خودم بود.
رفتم سمت صندوقچه ی قدیمی
اروم بازش کردم روی گردنبندا گردو غبار نشسته بود.یکیشو برداشتم
دست روش کشیدم
-وقته نابودیه رفقا
لبخند تلخی زدم
-ماهم میمیریم و این نیروهای لعنتی کل انسانارو نابود میکنه...دیگه نمیشه کاریش کرد سرنوشت شروع کرد به بازی دادنمون.
صندوقچه رو گرفتم و چند قدم سمت در برداشتم
دستگیره رو گرفتم احساس کردم یکی پشتمه...اب دهنمو قورت دادم
Kris
زیر چشمی به رفتن کسی که مسئولیت ارادنیا بر گردنش بود نگاه کردم.
پسر کوتاه قدی که موهای قهوه ای داشت.پشتش فقط دیده میشد.
سوهو...ازتو و سرزمینت بیزارم.
چو:کریس گردنبندارو فراموش نکن
توجهی بهش نکردم و از در رفتم بیرون
۳.۴k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.