Hurt
Hurt
-ep6-
Sehun
نمیدونم از این موضوع خوشحال باشم یا نه...خوب قطعا باید خوشحال باشم من یه پسرو دوست داشتم یه پسر فرشته مانند...فقط تو یک ثانیه منو عاشق کرد.
-فلش بک زمان رفتن سوهو و سهون به بیرون قصر-
سوهو:سهون قول دادیااااا
پوکر نگاش کردم-بابا من تو همین قصر بزرگ شدم جایی رو ندارم برم هیونگ از قدرتم استفاده نمیکنمممم
سوهو کلافه نگام کرد:باشه به بچه ها نگو
خندیدم و دستاشو گرفتم-ممنون سوهوووو هیونگگگگ
با سوهو رفتیم جلو در خروجی.احساس کردم امواج بلندم کردن زیر پامو نگاه کردم
سوهو:نمیترسی که
-نه
دیوار امواج کنار رفت و من و سوهو رد شدیم.
یهو زیر پام خالی شد.
افتادم زمین
-هیونگ یهو زیر پامو خالی نکن
سوهو سرشو خاروند:ببخشید
یکم زانوهام میسوخت.
با کمک کف دستام بلند شدم.
رفتیم سمت بازار.چقد اونجا ادم زیاد بود,حس خیلی خوبی داشتم
با کنجکاوی اجناس فروشنده ها رو نگاه میکردم.
سوهو:سهون همینجا بمون من برم اون داروی گیاهی رو بخرم...جایی نری ها
همینجوری که مشغول نگاه کردن گلدونا بودم سرمو تکون دادم
داخل گلدونا ...گل های رنگ و وارنگی دیده میشد,
چند دیقه مشغول نگاه کردن گلا بودم.سوهو نیومد
به دور و برم نگاه کردم
یعنی کجا رفته
چند قدم برداشتم که محکم به یکی برخورد کردم.
بازوی سمت چپم درد گرفته بود
سربع برگشتم...نمیدونم دختر بود یا پسر بخاطر شنلی که رو سرش بود نمیتونستم تشخیص بدم
داشت کتاباشو از رو زمین جمع میکرد.
منم خم شدم و کتاباشو از زمین جمع کردم.
-خیلی معذرت میخوام
صاف وایسادم...
اون شخصم صاف وایساد قدش تا شونه هام بود
سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد
انگار یه لحظه زمان ایستاد.
اون پسر فوق العاده بود...چشمای آهویی که درونش برق میزد...پوست سفید بینی کوچیک...لبای صورتیه ریز
بدون اینکه بفهمم دهنم وا مونده بود.
اون پسر به طور خیلی عجیب زیبا نگاهشو ازم دزدید.
فهمیدم خیلی وقته محو اون صورت فرشته مانندشم.
کتابارو گرفتم سمتش.
-معذرت...میخوام
لبخند زد:شما باید منو ببخشین...ازتون ممنونم
سرشو کمی خم کردو سریع از کنارم رد شد.
به رفتن اون پسر نگاه کردم...داشت میرفتو و قلبمو با خودش برد
صدای سوهو منو از فکر و خیال دراورد
$سهون...سهون
بهش نگاه کردم
$کجارو نگاه میکنی؟
-هان؟هیچی
///////
دوست دارم باز ببینمش...یعنی میتونم؟؟؟
#hurt
-ep6-
Sehun
نمیدونم از این موضوع خوشحال باشم یا نه...خوب قطعا باید خوشحال باشم من یه پسرو دوست داشتم یه پسر فرشته مانند...فقط تو یک ثانیه منو عاشق کرد.
-فلش بک زمان رفتن سوهو و سهون به بیرون قصر-
سوهو:سهون قول دادیااااا
پوکر نگاش کردم-بابا من تو همین قصر بزرگ شدم جایی رو ندارم برم هیونگ از قدرتم استفاده نمیکنمممم
سوهو کلافه نگام کرد:باشه به بچه ها نگو
خندیدم و دستاشو گرفتم-ممنون سوهوووو هیونگگگگ
با سوهو رفتیم جلو در خروجی.احساس کردم امواج بلندم کردن زیر پامو نگاه کردم
سوهو:نمیترسی که
-نه
دیوار امواج کنار رفت و من و سوهو رد شدیم.
یهو زیر پام خالی شد.
افتادم زمین
-هیونگ یهو زیر پامو خالی نکن
سوهو سرشو خاروند:ببخشید
یکم زانوهام میسوخت.
با کمک کف دستام بلند شدم.
رفتیم سمت بازار.چقد اونجا ادم زیاد بود,حس خیلی خوبی داشتم
با کنجکاوی اجناس فروشنده ها رو نگاه میکردم.
سوهو:سهون همینجا بمون من برم اون داروی گیاهی رو بخرم...جایی نری ها
همینجوری که مشغول نگاه کردن گلدونا بودم سرمو تکون دادم
داخل گلدونا ...گل های رنگ و وارنگی دیده میشد,
چند دیقه مشغول نگاه کردن گلا بودم.سوهو نیومد
به دور و برم نگاه کردم
یعنی کجا رفته
چند قدم برداشتم که محکم به یکی برخورد کردم.
بازوی سمت چپم درد گرفته بود
سربع برگشتم...نمیدونم دختر بود یا پسر بخاطر شنلی که رو سرش بود نمیتونستم تشخیص بدم
داشت کتاباشو از رو زمین جمع میکرد.
منم خم شدم و کتاباشو از زمین جمع کردم.
-خیلی معذرت میخوام
صاف وایسادم...
اون شخصم صاف وایساد قدش تا شونه هام بود
سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد
انگار یه لحظه زمان ایستاد.
اون پسر فوق العاده بود...چشمای آهویی که درونش برق میزد...پوست سفید بینی کوچیک...لبای صورتیه ریز
بدون اینکه بفهمم دهنم وا مونده بود.
اون پسر به طور خیلی عجیب زیبا نگاهشو ازم دزدید.
فهمیدم خیلی وقته محو اون صورت فرشته مانندشم.
کتابارو گرفتم سمتش.
-معذرت...میخوام
لبخند زد:شما باید منو ببخشین...ازتون ممنونم
سرشو کمی خم کردو سریع از کنارم رد شد.
به رفتن اون پسر نگاه کردم...داشت میرفتو و قلبمو با خودش برد
صدای سوهو منو از فکر و خیال دراورد
$سهون...سهون
بهش نگاه کردم
$کجارو نگاه میکنی؟
-هان؟هیچی
///////
دوست دارم باز ببینمش...یعنی میتونم؟؟؟
#hurt
۱۰.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.