حصار تنهایی من پارت ۳۶
#حصار_تنهایی_من #پارت_۳۶
با دست پاچگی گفت:هیچی ببخشید.
بلند شد وبا قدم های تندی رفت...
به نسترن زنگ زدم که نمی تونم بیام. خیلی سوال پیچم کرد اما جوابشو ندادم. چند ساعت تو پارک راه رفتم. به خودمو گذشتم فکر کردم. می خواستم بدونم کجای زندگیمو اشتباه رفتم که باید این بلا ها سرم بیاد؟ خدا یعنی آدم بدبخت تر از منم خلق کردی؟
رفتم خونه. تو هال نشستم. دستامو زانوهامو حلقه زدم و آروم آروم اشک های گرمم سرازیر می شد.
با خودم زمزمه کردم: روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع /سر من وقت وداع گوشه دیوار گریست.
ظهر که مامانم اومد، از دیدنم تعجب کرد و گفت :خونه چیکار می کنی؟جایت درد میکنه؟
گفتم: نه..حوصله کار کردن نداشتم. مرخصی گرفتم ...
مامان ساده من هم باور کرد. شب من و مامان داشتیم نگاه تلویزیون می کردیم که تلفنم زنگ خورد. دلم هری ریخت. مامانم گفت:موبایلت خودشو کشت. نمی خوای جوابی بدی؟
اگه هومن باشه چی؟ نمی تونستم جواب بدم.
مامانم گفت: آیناز کجایی؟نمیخوای جواب بدی؟
-ها؟؟چرا.
رفتم به اتاقم. موبایلمو برداشتم. نوید بود. یه نفس راحتی کشیدم و جواب دادم :سلام نوید!
- سلام حالتون بهتر شد؟
یاد صبح افتادم گفتم: آره آره ..بهترم ممنون.
- می شه ازتون یه خواهش کنم؟
- شما امر بفرمایید..
- اختیار دارید...می شه خواهش کنم امشب شما بیایید خونمون بهم درس بدید ...خیالتون راحت مامان وبابام خونه هستن.
- مگه فردا چند شنبه است؟
- یک شنبه دیگه..نمی خواستم مزاحمتون بشم. فلسفه رو خوندم ولی از منطق سر در نیوردم ..اگه کار داری خودم یه کاریش می کنم...
- نه نه میام...فقط خیالم راحت باشه که مامان وبابات خونست ؟
خندید و گفت:بهتون نمیاد ترسو باشید!
یه فوت کردم و گفتم:بساط پذیرایی رو حاضر کن که اومدم!
خداحافظی کردم و لباسامو پوشیدم .به مامانم گفتم میرم پیش نوید. گفت:چرا اون نمیاد؟
- نمی دونم .گفت مامان وباباشم خونست.
- باشه...برو سلامت.
دم خونه نوید که رسیدم، زنگو زدم.در وباز کرد. رفتم تو. خودش دم هال وایساده بود. منو که دید گفت: سلام بر خانم معلم دکتر!
- سلام بر شاگرد بیمار
با دست پاچگی گفت:هیچی ببخشید.
بلند شد وبا قدم های تندی رفت...
به نسترن زنگ زدم که نمی تونم بیام. خیلی سوال پیچم کرد اما جوابشو ندادم. چند ساعت تو پارک راه رفتم. به خودمو گذشتم فکر کردم. می خواستم بدونم کجای زندگیمو اشتباه رفتم که باید این بلا ها سرم بیاد؟ خدا یعنی آدم بدبخت تر از منم خلق کردی؟
رفتم خونه. تو هال نشستم. دستامو زانوهامو حلقه زدم و آروم آروم اشک های گرمم سرازیر می شد.
با خودم زمزمه کردم: روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع /سر من وقت وداع گوشه دیوار گریست.
ظهر که مامانم اومد، از دیدنم تعجب کرد و گفت :خونه چیکار می کنی؟جایت درد میکنه؟
گفتم: نه..حوصله کار کردن نداشتم. مرخصی گرفتم ...
مامان ساده من هم باور کرد. شب من و مامان داشتیم نگاه تلویزیون می کردیم که تلفنم زنگ خورد. دلم هری ریخت. مامانم گفت:موبایلت خودشو کشت. نمی خوای جوابی بدی؟
اگه هومن باشه چی؟ نمی تونستم جواب بدم.
مامانم گفت: آیناز کجایی؟نمیخوای جواب بدی؟
-ها؟؟چرا.
رفتم به اتاقم. موبایلمو برداشتم. نوید بود. یه نفس راحتی کشیدم و جواب دادم :سلام نوید!
- سلام حالتون بهتر شد؟
یاد صبح افتادم گفتم: آره آره ..بهترم ممنون.
- می شه ازتون یه خواهش کنم؟
- شما امر بفرمایید..
- اختیار دارید...می شه خواهش کنم امشب شما بیایید خونمون بهم درس بدید ...خیالتون راحت مامان وبابام خونه هستن.
- مگه فردا چند شنبه است؟
- یک شنبه دیگه..نمی خواستم مزاحمتون بشم. فلسفه رو خوندم ولی از منطق سر در نیوردم ..اگه کار داری خودم یه کاریش می کنم...
- نه نه میام...فقط خیالم راحت باشه که مامان وبابات خونست ؟
خندید و گفت:بهتون نمیاد ترسو باشید!
یه فوت کردم و گفتم:بساط پذیرایی رو حاضر کن که اومدم!
خداحافظی کردم و لباسامو پوشیدم .به مامانم گفتم میرم پیش نوید. گفت:چرا اون نمیاد؟
- نمی دونم .گفت مامان وباباشم خونست.
- باشه...برو سلامت.
دم خونه نوید که رسیدم، زنگو زدم.در وباز کرد. رفتم تو. خودش دم هال وایساده بود. منو که دید گفت: سلام بر خانم معلم دکتر!
- سلام بر شاگرد بیمار
۱۱.۴k
۰۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.