چشمای خمار
#چشمای_خمار
(پارت ۲)
وقتی داشتم به سمت در خونشون میرفتم با خودم میگفتم..الان که میرم داخل چی باید بگم.
دو دل بودم ولی رفتم داخل..
برایان : دیدم داره بدجور میلرزه و دلم نیومد کاری نکنم..پتو رو اوردم و بهش گفتم بنداز روت داری میلرزی
ارکا : پتو رو انداختم روم و منتظر بودم تا خودش بحثو باز کنه
برایان : ارکا راستشو بگو اون حرفارو از ته دلت زدی؟
ارکا : نمیدونم حرفمو باور میکنی یا نه ولی من واقعا دلم نمیخواست هیچکدوم از اون حرفارو بهت بزنم ولی کنترلمو از دست دادمو یه مشت چرتو پرت بلغور کردم
برایان : اه عوضی همیشه همینارو میگی ولی چکار کنم دلم نمیاد باهات بدرفتاری کنم..اوکی ولی دفعه دیگه همچین رفتاری باهم بکنی میزنم صدا سگ بدی
ارکا : اوکی اوکی.. خودتو کنترل کن کوچولو (خنده ریز- )
برایان : به من نگو کوچولوو
ارکا : کوچولوووو
اذیت کردن برایان از هرکاری تو زندگیم برام لذت بخش تره وقتی عصبانی میشه خیلی کیوت میشه...همینش باعث میشه دلم بخواد اذیتش کنم.
برایان کجا رفتی کوچولو..
برایان : بالشتو برداشتم و رفتم سمتش قول میدم اینقد بزنمش صدا سگ بده (خنده)
سلام جناب بزرگ بهتره فرار کنی چون اگه دستم بهت برسه اینقد با بالشت میزنمت که به غلط کردن بیوفتی
ارکا : برایان شوخی نکن چرا شبیه تسخیر شده ها شدی ( خنده)
نه مثل اینکه شوخی نمیکرد فرارررر
با این قد کوتاهش دستش خیلی سنگینه.
برایان : اوکی بسته به اندازه کافی زدمت
خیلی خسته بودیم و جفتمون پای فیلم خوابمون برد
فردا شد.. ساعت ۱۰ بود که از خواب بیدار شدم .
برایان تنبل بیدارشو دارم میرم..
برایان : به سختی بیدار شدم ولی اینقد خستم حوصله ندارم بلند شم
داد زدم باشه برو بعدا میبینمت..:)
(پارت ۲)
وقتی داشتم به سمت در خونشون میرفتم با خودم میگفتم..الان که میرم داخل چی باید بگم.
دو دل بودم ولی رفتم داخل..
برایان : دیدم داره بدجور میلرزه و دلم نیومد کاری نکنم..پتو رو اوردم و بهش گفتم بنداز روت داری میلرزی
ارکا : پتو رو انداختم روم و منتظر بودم تا خودش بحثو باز کنه
برایان : ارکا راستشو بگو اون حرفارو از ته دلت زدی؟
ارکا : نمیدونم حرفمو باور میکنی یا نه ولی من واقعا دلم نمیخواست هیچکدوم از اون حرفارو بهت بزنم ولی کنترلمو از دست دادمو یه مشت چرتو پرت بلغور کردم
برایان : اه عوضی همیشه همینارو میگی ولی چکار کنم دلم نمیاد باهات بدرفتاری کنم..اوکی ولی دفعه دیگه همچین رفتاری باهم بکنی میزنم صدا سگ بدی
ارکا : اوکی اوکی.. خودتو کنترل کن کوچولو (خنده ریز- )
برایان : به من نگو کوچولوو
ارکا : کوچولوووو
اذیت کردن برایان از هرکاری تو زندگیم برام لذت بخش تره وقتی عصبانی میشه خیلی کیوت میشه...همینش باعث میشه دلم بخواد اذیتش کنم.
برایان کجا رفتی کوچولو..
برایان : بالشتو برداشتم و رفتم سمتش قول میدم اینقد بزنمش صدا سگ بده (خنده)
سلام جناب بزرگ بهتره فرار کنی چون اگه دستم بهت برسه اینقد با بالشت میزنمت که به غلط کردن بیوفتی
ارکا : برایان شوخی نکن چرا شبیه تسخیر شده ها شدی ( خنده)
نه مثل اینکه شوخی نمیکرد فرارررر
با این قد کوتاهش دستش خیلی سنگینه.
برایان : اوکی بسته به اندازه کافی زدمت
خیلی خسته بودیم و جفتمون پای فیلم خوابمون برد
فردا شد.. ساعت ۱۰ بود که از خواب بیدار شدم .
برایان تنبل بیدارشو دارم میرم..
برایان : به سختی بیدار شدم ولی اینقد خستم حوصله ندارم بلند شم
داد زدم باشه برو بعدا میبینمت..:)
۴.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.