چشمای خمار
#چشمای_خمار
(پارت ۳ )
ارکا : داشتم طراحی میکردم که ناخداگاه مغزم رفت سمت برایان.
داشتم به شدت کیوت بودنش با خودم میخندیدم که...گوشیم زنگ خورد.
معمولا وسط طراحی گوشیمو جواب نمیدم..ولی برایان بود گفتم شاید کار مهمی داره
جواب دادم : چی شده کوچولو.(خنده)
برایان : امشب که اومدی جواب اذیت کردناتو میدم.
ارکا : چی امشب؟ کجا قراره بیام..
برایان : میخوام بچه هارو دعوت کنم باهم ابجو بخوریم و بازی کنیم.
ارکا : ساعت چند؟
برایان : ده دیقه دیگه میبینمت(خنده)
تا اومدم حرف بزنم قط کرد..این بچه چقد بی شعوره نمیگه ادم کار داره باید یکم زودتر خبر بده..!
ولی خب از ابجو نمیگذرم.
لباسامو پوشیدمو راه افتادم
رسیدم..
صدای بچه هارو شنیدم فهمیدم از همه دیر تر رسیدم.
سریع در زدم و چند ثانیه بعد مکس درو باز کرد
مکس : همسر عزیزت منتظرته.
یادم رفت بگم اینا منو با برایان خیلی شیپ میکنن..
اخه مگه علقمو از دست دادم با اون کوچولوی لجباز برم قرار(خنده)
البته از حق نگذریم خیلی کیوته.
رفتم داخل و دیدم همه هستن
داد زدم : جمعتون جمع بود گلتون کم بود!
همه : گل؟ (پوکر*)...باشه باشه بیا بشین حالا نمک نریز.
پرسیدم: برایان کجاست
مکس : برایان پاشو بیا کاپت دلش برات تنگ شده.
من با خنده : زهر مار
ساشا : بسه این دوتا از هم خوششون نمیاد:/
خندیدم و گفتم : کی میدونه شاید برایان عاشقم باشه.
ساشا قیافش پوکر تر شدو گفت : بعید میدونم:/
برایان با ابجو اومدو گفت : چی شده چی میگید هی برایان برایان میکنید ..عه سلام ارکا.
ارکا : سلام کوچولو
برایان پوکر نگام کردو گفت : خفه شو بهت ابجو نمیدما
ساشا بلند شدو و ابجو هارو از دست بریان گرفت و لبخند زد
نگاش کردم و گفتم جای شیپ کردن من باید ساشارو شیپ کنید..
نمیدونم چرا ولی یجورایی حسودیم شده بود.
ودف...ساشا جوری لبخند زد که انگار خوشش اومد از حرفم.
(پارت ۳ )
ارکا : داشتم طراحی میکردم که ناخداگاه مغزم رفت سمت برایان.
داشتم به شدت کیوت بودنش با خودم میخندیدم که...گوشیم زنگ خورد.
معمولا وسط طراحی گوشیمو جواب نمیدم..ولی برایان بود گفتم شاید کار مهمی داره
جواب دادم : چی شده کوچولو.(خنده)
برایان : امشب که اومدی جواب اذیت کردناتو میدم.
ارکا : چی امشب؟ کجا قراره بیام..
برایان : میخوام بچه هارو دعوت کنم باهم ابجو بخوریم و بازی کنیم.
ارکا : ساعت چند؟
برایان : ده دیقه دیگه میبینمت(خنده)
تا اومدم حرف بزنم قط کرد..این بچه چقد بی شعوره نمیگه ادم کار داره باید یکم زودتر خبر بده..!
ولی خب از ابجو نمیگذرم.
لباسامو پوشیدمو راه افتادم
رسیدم..
صدای بچه هارو شنیدم فهمیدم از همه دیر تر رسیدم.
سریع در زدم و چند ثانیه بعد مکس درو باز کرد
مکس : همسر عزیزت منتظرته.
یادم رفت بگم اینا منو با برایان خیلی شیپ میکنن..
اخه مگه علقمو از دست دادم با اون کوچولوی لجباز برم قرار(خنده)
البته از حق نگذریم خیلی کیوته.
رفتم داخل و دیدم همه هستن
داد زدم : جمعتون جمع بود گلتون کم بود!
همه : گل؟ (پوکر*)...باشه باشه بیا بشین حالا نمک نریز.
پرسیدم: برایان کجاست
مکس : برایان پاشو بیا کاپت دلش برات تنگ شده.
من با خنده : زهر مار
ساشا : بسه این دوتا از هم خوششون نمیاد:/
خندیدم و گفتم : کی میدونه شاید برایان عاشقم باشه.
ساشا قیافش پوکر تر شدو گفت : بعید میدونم:/
برایان با ابجو اومدو گفت : چی شده چی میگید هی برایان برایان میکنید ..عه سلام ارکا.
ارکا : سلام کوچولو
برایان پوکر نگام کردو گفت : خفه شو بهت ابجو نمیدما
ساشا بلند شدو و ابجو هارو از دست بریان گرفت و لبخند زد
نگاش کردم و گفتم جای شیپ کردن من باید ساشارو شیپ کنید..
نمیدونم چرا ولی یجورایی حسودیم شده بود.
ودف...ساشا جوری لبخند زد که انگار خوشش اومد از حرفم.
۵.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.