چشمای خمار
#چشمای_خمار
(پارت ۱)
برایان دیروز جوری از خونه رفت که هم مکس هم مارسل تعجب کردن من چه حرفی بهش زدم
ولی خب .. اخه من که نمیخواستم ناراحت بشه
ولی چشمامو بستم و دهنمو باز کردم و هرچی از دهنم در میومدم بهش گفتم
ولی چون پشیمونم دارم میرم ازش معذرت خواهی کنم
دیشب کلی بهش فکر کردم که چجور تو چشمای عسلی برایان نگاه کنم و ازش بخوام منو ببخشه
ولی یکم که فکر کردم گفتم بهتره تو یه نامه بنویسم و در بزنم و پشت درخت قایم بشم
پیراهن مشکیمو تنم کردم چون سرد بود کت چرمم هم پوشیدم شلوارمم پام کردم رفتم تا کفشامو بپوشم
هی...تدی سگ بی ادب باز کفشامو برداشتی..بیارش پسر
هی..چرا اینقدر خیسه جدی که امروز روز من نیست
مجبورم اون کفش تنگو پام کنم..عالی شد
امیدوارم پیش برایان بدشانسی نیارم
همینجور که فکر میکردم کفشامو پام کردم
درو بستمو راه افتادم ...
طولی نکشید که رسیدم هوا کمی ابری بود که حسی میکردم قراره بارون بیاد
هوا اینقدر سرده که دستامو حس نمیکنم.
خب فکر و خیال بسه باید شجاع باشم و برم سمت در خونه برایان
°در سفید پلاک ۸۲ °
نامه رو محکم تو دستم فشوردم و تندتر به سمت در خونه برایان رفتم اوه پسر رسیدم ...
نامه رو گذاشتم و در زدم و سریع به سمت درخت رفتم و قایم شدم
برایان : داشتم صبحونه رو با اشتها میخوردم که وای باورم نمیشه چرا باید ارکا بیاد تو ذهنم واقعا از دستش اعصبانی ام چرا یهو اینقدر بد دهن شد اصلا دیگ...در همین حین صدای در اومد..
به سمت در رفتم و درو باز کردم
کسی نبود .!
چه زد حالی..!
داشتم میرفتم که یک ورقه تا خورده جلوی در افتاده بود برش داشتم و وارد خونه شدم..
هوا به شدت سرد بود و بدم لرزید اوه کی تونسته تو این هوا نامه بیاره..
قبل ازینکه روشو بخونم رفتم سراغ داخل نامه
((سلام برایان عزیز ...میدونم الان خیلی از دستم اعصبانی ای ..ولی ازونجایی که برام مهمی کل شب رو نتونستم بخوابم لطفا من رو ببخش در ضمن من پشت درختی ام که همیشه زیر سایه اش کتاب میخوندیم:)..! ))
بدون اینکه به روی صفحه و اسم کسی که نامه رو نگاه کنم چون میدونستم نویسنده نامه کیه به سمت در دوویدم.
داد زدم که بخشیدمت بدوو بیا سرده
ارکا : هوا سرد بود و نمیتونستم دستو پاهامو حس کنم
با خودم گفتم که چرا نمیاد من که بهش گفتم کجام
در همین فکر بودم که برایان داد زد بخشیدمت بدوو بیا سرده.
من که از سرما داشتم قندیل میبستم از خدا خواسته رفتم سمت خونشون
(پارت ۱)
برایان دیروز جوری از خونه رفت که هم مکس هم مارسل تعجب کردن من چه حرفی بهش زدم
ولی خب .. اخه من که نمیخواستم ناراحت بشه
ولی چشمامو بستم و دهنمو باز کردم و هرچی از دهنم در میومدم بهش گفتم
ولی چون پشیمونم دارم میرم ازش معذرت خواهی کنم
دیشب کلی بهش فکر کردم که چجور تو چشمای عسلی برایان نگاه کنم و ازش بخوام منو ببخشه
ولی یکم که فکر کردم گفتم بهتره تو یه نامه بنویسم و در بزنم و پشت درخت قایم بشم
پیراهن مشکیمو تنم کردم چون سرد بود کت چرمم هم پوشیدم شلوارمم پام کردم رفتم تا کفشامو بپوشم
هی...تدی سگ بی ادب باز کفشامو برداشتی..بیارش پسر
هی..چرا اینقدر خیسه جدی که امروز روز من نیست
مجبورم اون کفش تنگو پام کنم..عالی شد
امیدوارم پیش برایان بدشانسی نیارم
همینجور که فکر میکردم کفشامو پام کردم
درو بستمو راه افتادم ...
طولی نکشید که رسیدم هوا کمی ابری بود که حسی میکردم قراره بارون بیاد
هوا اینقدر سرده که دستامو حس نمیکنم.
خب فکر و خیال بسه باید شجاع باشم و برم سمت در خونه برایان
°در سفید پلاک ۸۲ °
نامه رو محکم تو دستم فشوردم و تندتر به سمت در خونه برایان رفتم اوه پسر رسیدم ...
نامه رو گذاشتم و در زدم و سریع به سمت درخت رفتم و قایم شدم
برایان : داشتم صبحونه رو با اشتها میخوردم که وای باورم نمیشه چرا باید ارکا بیاد تو ذهنم واقعا از دستش اعصبانی ام چرا یهو اینقدر بد دهن شد اصلا دیگ...در همین حین صدای در اومد..
به سمت در رفتم و درو باز کردم
کسی نبود .!
چه زد حالی..!
داشتم میرفتم که یک ورقه تا خورده جلوی در افتاده بود برش داشتم و وارد خونه شدم..
هوا به شدت سرد بود و بدم لرزید اوه کی تونسته تو این هوا نامه بیاره..
قبل ازینکه روشو بخونم رفتم سراغ داخل نامه
((سلام برایان عزیز ...میدونم الان خیلی از دستم اعصبانی ای ..ولی ازونجایی که برام مهمی کل شب رو نتونستم بخوابم لطفا من رو ببخش در ضمن من پشت درختی ام که همیشه زیر سایه اش کتاب میخوندیم:)..! ))
بدون اینکه به روی صفحه و اسم کسی که نامه رو نگاه کنم چون میدونستم نویسنده نامه کیه به سمت در دوویدم.
داد زدم که بخشیدمت بدوو بیا سرده
ارکا : هوا سرد بود و نمیتونستم دستو پاهامو حس کنم
با خودم گفتم که چرا نمیاد من که بهش گفتم کجام
در همین فکر بودم که برایان داد زد بخشیدمت بدوو بیا سرده.
من که از سرما داشتم قندیل میبستم از خدا خواسته رفتم سمت خونشون
۵.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.