پارت 6

#تهیونگ
رفتم و کنار دستش نشستم....
- خوبی؟
+ نمیدونم😳...
یهو صورتش رو برگردوند سمتم...
دستاش رو گذاشت روی گونه هام....
- اممم.....مطمئنی....
لبش رو آروم و نرم روی لبم فرود آورد....
حدود یک دقیقه بعد....
- تو مطمئنی....حالت خوبه؟😱
+ تو.....مزه لبت خیلی اشناس...نمیدونم چرا ولی احساس میکنم قبلا مزه لبت رو چشیدم....
- 😆اگه میرفتی زیرم چی میگفتی؟
+ هان؟....منظورت چیه؟...اووووی ولم کن لنتی....

#النا
یهو منو زد زیر بغلش....خواستم جیغ بزنم که جلوی دهنم رو گرفت....
واقعا مزه لبش آشنا بود....من و اون که تا به حال اصلا همدیگه رو ندیده بودیم....😳😳...
با تمام قدرت پرتم کرد روی تخت.....
خواست دستمو به تاج تخت ببنده....
+ من بدم میاد...
- هوم؟....از اینکه بری زیرم...؟!
+ نه....
- پس چی....؟😤
+ از اینکه میخوای دستامو ببندی...
- خیلی خب..
با قدرت ذهنش پرده ها رو کشید و شمع ها رو روشن کرد...
مثل شب عروسی میموند...
هان؟...این دیگه چیه...یه لباس عروس ناز توی تنم بود...
اون آشغال...ی....یعنی تهیونگ..
اونم یه کت شلوار تنش بود..
روم خیمه زد....
- حاضری مال من باشی؟
+ اممم...من،،،،
- آره...یا...نه؟
+آره...
- پس بهتره شروع کنیم....

ادامه پارت بعدی...
#قاتل_زیبا

#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن