پارت 5
#النا
حانی خیلی وقت بود از اتاق رفته بود بیرون....
از روی تخت بلند شدم به شدت احساس ضعف میکردم...
رفتم و در رو باز کردم....ص...صبر کن ببینم...
توووووو😲😲😲😲😲
چرا متوجه نشدم...اون آشغال خوابیده بود بغل تخت...
چه ناز شده....
میخواستم برم سمتش...ولی پشیمون شدم و رفتم بیرون...
یه مرد قد متوسط با موهای مشکی که بالا زده بودشون کنار دیوار وایساده بود...
#جیمین
کاش میتونستم بهش بگم...ولی باور میکنه...معلومه که نه.....اون هیچی یادش نیست....
هان.....
- س....سلام...بیدار شدین؟
+ هه میبینی که...😒
- اممم...بله...چیزی لازم دارین؟؟؟
+ نه ممنون...
#تهیونگ
چشمام رو باز کردم....نیست...
از اتاق حانی زدم بیرون ....
تو راه پله نشسته بود....
ادامه پارت بعدی...
#قاتل_زیبا
#پست_جدید
حانی خیلی وقت بود از اتاق رفته بود بیرون....
از روی تخت بلند شدم به شدت احساس ضعف میکردم...
رفتم و در رو باز کردم....ص...صبر کن ببینم...
توووووو😲😲😲😲😲
چرا متوجه نشدم...اون آشغال خوابیده بود بغل تخت...
چه ناز شده....
میخواستم برم سمتش...ولی پشیمون شدم و رفتم بیرون...
یه مرد قد متوسط با موهای مشکی که بالا زده بودشون کنار دیوار وایساده بود...
#جیمین
کاش میتونستم بهش بگم...ولی باور میکنه...معلومه که نه.....اون هیچی یادش نیست....
هان.....
- س....سلام...بیدار شدین؟
+ هه میبینی که...😒
- اممم...بله...چیزی لازم دارین؟؟؟
+ نه ممنون...
#تهیونگ
چشمام رو باز کردم....نیست...
از اتاق حانی زدم بیرون ....
تو راه پله نشسته بود....
ادامه پارت بعدی...
#قاتل_زیبا
#پست_جدید
۲۰.۶k
۲۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.