p3
جیمین ویو
فلیکس گفت چیشده... دختر زرنگیه، یکم ازیتش کنم
ات ویو
(بعد از دانشگاه)
از دانشگاه رفتم بیرون ماشین راننده وایستاده بود سوار ماشین شدمو رفتیم سمت خونه
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو یکم با گوشیم ور رفتم که اجوما برای شام صدام کرد رفتم پایین
(علامت پدر جیمین + علامت مادر ات _)
_ دخترم فردا مهمون داریم
ات: کی؟
+ پسر من قراره بیاد
ات: واقعا؟ هیچوقت در موردش حرف نمیزدین
+ چند بار بگم من الان پدرتم باهام راحت باش
ات: چش... باشع
+ _ خنده
(فردا تو دانشگاه)
وارد دانشگاه شدم رفتم سر کلاس خیلی زود رفته بودم و هنوز کسی نیومده بود فقط منو چند تا دیگه از بچه ها... سوجونم بعد از یمذت اومد
ات: سلااام
سوجون: سلاام... زود اومدی
ات: اره... زود بیدار شدم
سوجون: لبخند... بریم تو حیاط
ات: بریم
رفتیم تو حیاط و داشتیم حرف میزدیم
سوجون: تو خواهر برادر داری؟
ات: نه من تک فرزندم... پدرم وقتی بچه بودم مرد و مادرم با یکی دیگه ازدواج کرده
سوجون: اها
ات: تو چی... خواهر برادر داری؟
سوجون: یه نواهر کوچیک تر دارم
ات: لبخند... میدونی فکر کنم یه برادر ناتنی دارم
سوجون: فکر می کنی؟
ات: اوهوم.... تا حالا ندیدمش ولی امروز قراره ببینمش
سوجون: اها
زنگ خورد رفتیم سر کلاس تا رفتم یه چیزی اومد جلو پام خوردم زمین
جیمین: اوخییی افتادی؟ خنده
ات: اییش، عوضی... ارزش نداری باهات بحث کنم
جیمین: هووم... واقعا؟ باشه
موهامو گرفتو کشید
ات: مرض داریییی
جیمین: اره دارم
ات: ببین با دارو معمولی درست نمیشه برو شیاف بگیر شاید درست شدی
جیمین: زنیکه...
استاد: اینجا چخبره... بشینین سر جاتون
جیمین: شانس اوردی
ات: هووم
رفتیم نشستیم و استاد شروع کرد درس داد
استاد: پارک جیمین بیاد این سوالو حل کنه
جیمین: چی؟ میشه یکی دیگه بیاد
استاد: نه تو بیا
ثانا: استاد خواااهش من بیاام
استاد: باشه
ات: به این راحتی گزاشت؟
سوجون: ثانا دختر مدیره برای همین
ات: اها
جیمین: اخیش
ات: فکر کنم میرفتیم باید صندلی میزاشتی زیر پات... با این قدت به تخته نمیرسی
جیمین: چی گفتی؟ تهیونگ این الان چی گفت؟
ات: گفتم قدت نمیرسه.... کوتوله
جیمین: تهیونگ مغزشو میریزم کف کلاسا
تهیونگ: جیمین اروم باش الان میزنی یکیو میکشی
ات: اوخی... بچه نمیتونه خودشو کنترل کنه
جیمین: نشونت میدم
ات: بده
جیمین: خودت خواستیا
(بعد از دانشگاه)
برگشتم خونه رفتم لباسمو عوض کردمو با سوجون به هم پیام دادیم یه مدت بعد مامانم صدام زد برم پایین
ات: بله
_ ات برادرت الان میاد
ات: برادرم؟...اها، باشه
رو کاناپه نشسته بودم که در زدن اجوما رفت درو باز کرد
+ خوشومدی پسرم
جیمین: مرسی بابا
صداش برام اشنا بود تا سرمو برگردوندم ببینمش... صبر کن... اون... اون... جیمین بود... برادر ناتنی من جیمینههه؟ باورم نمیشه عجب شانسی هه
جیمین ویو
امروز بابام بزور راضیم کرد تا برم پیش اونا منم قبول کردم... حالا که بزرگ شدم یادم افتادی؟ هه.... پدرم گفته بود یه خواهر ناتنی دارم خیلی میخوام بدونم چه شکلیه، انگار یسال ازم کوچیکتره
رفتم در زدمو پدرم اومد به استقبالم رفتم تو حال که... باورم نمیشه... ات بود... اونم تعحب کرده بود
جیمین: بابا این همونه که گفتین خواهرمه؟
ات: اقا... چیز بابا جیمین پسر شماست؟
+_ شما همو میشناسین؟؟
ات: همکلاسیم
+ خوبه حتما دوستین پس(ذوق)
چرا ذوق میکنههه ایش
ات و جیمین: ا... اره
ات: مامان من خستم میرم اتاقم
جیمین: منم همینطور
+ جیمین اتاق تو دیگه برای اته اتاق بقلیشو برات حاظر کردم
جیمین: چی؟ اما...
+ جیمیین
جیمین: باشه بابا... الدنگ (زیر لب)
رفتم بالا
ات: باورم نمیشه تو برادر ناتنی می
جیمین: منم باورم نمیشه پدرم با زنی که دختره الدنگی مثل تو داره ازدواج کرده
ات: اگگگک(اداشو در میاره)
جیمین: زبونتو در میارماا... اتاقممم تازه ازم گرفتی
ات: از همون اول اتاقت بو گند میداد... پس بوی تو بوده
ات ویو
میخواست یچیز بگه که رفتم تو اتاقمو درو بستم... خب حالا اتاق جیمین، هرچی
ات: این چه زندگییه من دارمممم
وقت شام نشسته بودیم که
+....
ادامه دارد
شرط
۱۷ لایک
۹ کامنت
طولانی گزاشتم پس شرطتشم بیشتر گفتم
فلیکس گفت چیشده... دختر زرنگیه، یکم ازیتش کنم
ات ویو
(بعد از دانشگاه)
از دانشگاه رفتم بیرون ماشین راننده وایستاده بود سوار ماشین شدمو رفتیم سمت خونه
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو یکم با گوشیم ور رفتم که اجوما برای شام صدام کرد رفتم پایین
(علامت پدر جیمین + علامت مادر ات _)
_ دخترم فردا مهمون داریم
ات: کی؟
+ پسر من قراره بیاد
ات: واقعا؟ هیچوقت در موردش حرف نمیزدین
+ چند بار بگم من الان پدرتم باهام راحت باش
ات: چش... باشع
+ _ خنده
(فردا تو دانشگاه)
وارد دانشگاه شدم رفتم سر کلاس خیلی زود رفته بودم و هنوز کسی نیومده بود فقط منو چند تا دیگه از بچه ها... سوجونم بعد از یمذت اومد
ات: سلااام
سوجون: سلاام... زود اومدی
ات: اره... زود بیدار شدم
سوجون: لبخند... بریم تو حیاط
ات: بریم
رفتیم تو حیاط و داشتیم حرف میزدیم
سوجون: تو خواهر برادر داری؟
ات: نه من تک فرزندم... پدرم وقتی بچه بودم مرد و مادرم با یکی دیگه ازدواج کرده
سوجون: اها
ات: تو چی... خواهر برادر داری؟
سوجون: یه نواهر کوچیک تر دارم
ات: لبخند... میدونی فکر کنم یه برادر ناتنی دارم
سوجون: فکر می کنی؟
ات: اوهوم.... تا حالا ندیدمش ولی امروز قراره ببینمش
سوجون: اها
زنگ خورد رفتیم سر کلاس تا رفتم یه چیزی اومد جلو پام خوردم زمین
جیمین: اوخییی افتادی؟ خنده
ات: اییش، عوضی... ارزش نداری باهات بحث کنم
جیمین: هووم... واقعا؟ باشه
موهامو گرفتو کشید
ات: مرض داریییی
جیمین: اره دارم
ات: ببین با دارو معمولی درست نمیشه برو شیاف بگیر شاید درست شدی
جیمین: زنیکه...
استاد: اینجا چخبره... بشینین سر جاتون
جیمین: شانس اوردی
ات: هووم
رفتیم نشستیم و استاد شروع کرد درس داد
استاد: پارک جیمین بیاد این سوالو حل کنه
جیمین: چی؟ میشه یکی دیگه بیاد
استاد: نه تو بیا
ثانا: استاد خواااهش من بیاام
استاد: باشه
ات: به این راحتی گزاشت؟
سوجون: ثانا دختر مدیره برای همین
ات: اها
جیمین: اخیش
ات: فکر کنم میرفتیم باید صندلی میزاشتی زیر پات... با این قدت به تخته نمیرسی
جیمین: چی گفتی؟ تهیونگ این الان چی گفت؟
ات: گفتم قدت نمیرسه.... کوتوله
جیمین: تهیونگ مغزشو میریزم کف کلاسا
تهیونگ: جیمین اروم باش الان میزنی یکیو میکشی
ات: اوخی... بچه نمیتونه خودشو کنترل کنه
جیمین: نشونت میدم
ات: بده
جیمین: خودت خواستیا
(بعد از دانشگاه)
برگشتم خونه رفتم لباسمو عوض کردمو با سوجون به هم پیام دادیم یه مدت بعد مامانم صدام زد برم پایین
ات: بله
_ ات برادرت الان میاد
ات: برادرم؟...اها، باشه
رو کاناپه نشسته بودم که در زدن اجوما رفت درو باز کرد
+ خوشومدی پسرم
جیمین: مرسی بابا
صداش برام اشنا بود تا سرمو برگردوندم ببینمش... صبر کن... اون... اون... جیمین بود... برادر ناتنی من جیمینههه؟ باورم نمیشه عجب شانسی هه
جیمین ویو
امروز بابام بزور راضیم کرد تا برم پیش اونا منم قبول کردم... حالا که بزرگ شدم یادم افتادی؟ هه.... پدرم گفته بود یه خواهر ناتنی دارم خیلی میخوام بدونم چه شکلیه، انگار یسال ازم کوچیکتره
رفتم در زدمو پدرم اومد به استقبالم رفتم تو حال که... باورم نمیشه... ات بود... اونم تعحب کرده بود
جیمین: بابا این همونه که گفتین خواهرمه؟
ات: اقا... چیز بابا جیمین پسر شماست؟
+_ شما همو میشناسین؟؟
ات: همکلاسیم
+ خوبه حتما دوستین پس(ذوق)
چرا ذوق میکنههه ایش
ات و جیمین: ا... اره
ات: مامان من خستم میرم اتاقم
جیمین: منم همینطور
+ جیمین اتاق تو دیگه برای اته اتاق بقلیشو برات حاظر کردم
جیمین: چی؟ اما...
+ جیمیین
جیمین: باشه بابا... الدنگ (زیر لب)
رفتم بالا
ات: باورم نمیشه تو برادر ناتنی می
جیمین: منم باورم نمیشه پدرم با زنی که دختره الدنگی مثل تو داره ازدواج کرده
ات: اگگگک(اداشو در میاره)
جیمین: زبونتو در میارماا... اتاقممم تازه ازم گرفتی
ات: از همون اول اتاقت بو گند میداد... پس بوی تو بوده
ات ویو
میخواست یچیز بگه که رفتم تو اتاقمو درو بستم... خب حالا اتاق جیمین، هرچی
ات: این چه زندگییه من دارمممم
وقت شام نشسته بودیم که
+....
ادامه دارد
شرط
۱۷ لایک
۹ کامنت
طولانی گزاشتم پس شرطتشم بیشتر گفتم
۲۲.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.