پارت

#پارت_۸۵
از آشپزخونه اومدم بیرون...به دیوار تکیه دادم و به آرتین که داشت شیشه خورده هارو‌جمع میکرد نگاه کردم...تیکه بزرگارو انداخت تو سطل آشغال
+جارو برقی بیارم خورده هارو...

اومد بیرون و بدون اینکه نگام کنه گفت

_خودم‌میارم

رفت و با جاروبرقی اومد و اون یع تیکه رو‌جارو‌کشید...تانیا هم با سینی چایی اومد بیرون و به سمت پذیرایی رفت..‌.من هنوز داشتم به آرتین نگاه میکردم...جارو رو جمع کرد و از آشپزخونه اومد بیرون و جارو رو گذاشت سر جاش..قبل ازاینکه بیاد رفتم و پیش بچه ها نشستم...فکرم خیلی مشغول بود..بغضم تو سینم سنگینی میگرد.یکماه تمام قراره ارتین با دلینا اینجوری باشه؟...خیره بودم بهش..داشت آروم با یاشار و عرفان صحبت میکرد...

+تو فکری

برگشتم دیدم تیناس

_نه خوبم

پقی زد زیر خنده

+یچیزی بگو بگنجه

_تینا حوصله ندارم...توروخدا ولم‌کن

بچه ها یساعت دیگه نشستن و بعدم رفتن...موقع رفتن یاشار آروم دم گوشم بهم گفت:قوی باش..مث اون چند ماه...باشع؟

+اون چند ماه تو کنارم بودی که قوی بودم

_الانم هستم...الان هم‌من هستم هم آرتین

سر تکون دادم و خدافظی کردم

آرتین تا پایین رفت تا بدرقشون کنه...منم استکانا و بشقابای میوه رو جمع کردم که بشورم...صدا گوشی آرتین اومد...رو‌میز آشپزخونه بود...دلینا بود....لنتی..لنتی...بیصداش کردم و مشغول شستن ظرفا شدم...آرتین با تاخیر اومد بالا..‌وقتی اومد تو آشپزخونه و از کنارم رد شد بوی سیگار میداد...

+سیگار کشیدی؟

_آره

+چرا؟....مگه من رفتم؟

_مذخرف نگو...حالم خوب نبود..

اروم شیر آبو بستم

+پس‌من اینجا چیکارم؟...ها آرتین

سرش پایین بود...به تقلیذ از خودش دستمو گذاشتم رو‌چونش تاسرشو بیاره بالا

+منو نگاه کن...به قول خودت و بقیه یکماهه...باشه...منم قبول کردم...ولی با خودت اینطوری نکن...خب؟

صدام از بغضی که تو گلوم بود میلرزید...محکم منو‌کشید تو بغلش...محکم و تند تند نفس میکشید...یه دستش رو‌کمرم بود و یه دستش پشت گردنم و روموهام...

_آنا..هیچی‌نگو الان...الان هیچی‌نگو...باشه؟...هیچی

فقط میلرزیدم تو بغلش...خودمو کشیدم عقب و بدون نگاه کردن به صورتش رفتم سمت اتاقمون...لباسامو با یه دست راحتی عوض کردم...و رو به بالکن و پشت به آرتین خوابیدم و گذاشتم اشکام بیان بیرون...بیصدا فقط اشک میریختم...آرتین اومد تو اتاق و تخت تکون خورد...احساس کردم خیلی نزدیک به منه...انگشتاشو لای موهام حس کردم...

+لالا کن دختر زیبای شهر...لالا کن روی زانوی شقایق

اشکام بیشتر شد

+بخواب تا رنگ بی مهری نبینی

تو‌مثل التماس من میمونی....که یک شب رو شونه هات چکیدم...

حالا من موندمو یک کنج‌خلوت...

تلاطم های امواج جدایی زده کاشونمو صد تکه کرده

دلمپمیخواس پس ازون خواب شیرین

دیگه چشمم به دنیا باز نمیشد

(لالایی_علی زندوکیلی)

برگشتم و دستمو دورگردنش حلقه کردم و راحت و بلند گریه کردم...

+جونم عزیزم..گریه نکن اینجوری....بخدا منم گریه میکنما...نکن گریه
دیدگاه ها (۲۰)

#پارت_۸۶آروم و کم کم ساکت شدم...ولی از بغل آرتین بیرون نیومد...

کپشنو بخونید حتما:بعد از پخش خندوانه فالوورای امیرو‌رهام هرک...

ای جوووونم چ عکسی😍 💋 ❤ ️#موقشنگ#علیرضا#جهانبخش#هدیه‌جهانبخش@...

شخصیتای کامل رمانتو تلگرامم چنل زدم...اگه دوس اشتین اونجاهم ...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط