Part12
#Part12
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
دیگه دور شده بودند و من نشنیدم چی گفتند
لبخند دختره تو ذهنم نقش بست تن صدای آروم و مهربونش رو نمیتونستم باور کنم تازه یادم اومد به لبخندش لبخند بزنم
نفس عمیقی کشیدم سرم رو تکون دادم تا از فکرش بیام بیرون
تا حالا تو صورت هیچ دختری انقدر بی باک و نترس نگاه نکرده بودم چون هیچ وقت هیچ اعتماد به نفسی نداشتم!
همیشه دخترا منو مسخره میکردند تنها دلیل برخورد دخترا با من به خاطر جزوه هام بود که کلی برام عشوه خرکی میومدند تا بهشون جزوه بدم ولی انقد تحقیر هاشون رو توی طول ترم میدیدم ، بعدش محل سگ برای هیچ کدوم نمیذاشتم
رسیدم سر امتحان و برگه رو گرفتم ولی باز ذهنم در گیر گذشته شده بود، با اعدام شدن رهام زندگیمون نابود شد
بعد از مرگ پدرم که یک کارگر ساختمانی بود و بدون دادن یک قرون دیه به ما زندگی مون متزلزل شد، مامانم با خیاطی و سبزی پاک کنی و کلاه شال گردن بافتی درست کردن بری این و اون خرجمون رو ٣سال داد رهام اون موقع تازه رفته بود دانشگاه، یه مدتی بود با دست پر میومد تو خونه و نزدیک به ٦ماه بود نذاشته بود مامان دست به سیاه و سفید بزن
یک بار نپرسیدیم این پولا از کجاست، یک بار نپرسیدیم چجوری اینهمه پول میاری که هم اجاره خونه رو میدی هم خرج خورد و خوراک خونه رو هم پول تو جیبی من که دو برابر شده بود و هم پول قبض اب و برق و...
فقط یه روز شد که رهام نیومد خونه، اون یک روز شد سه روز که کم کم شروع کردیم به گشتن دنبالش، موبایلش کلاً در دسترس نبود
بعد از یک هفته فهمیدیم که با ١٠کیلو مواد مخدر گرفتش و اعدام رو شاخشه
نمیدونم چند ماه طول کشید ولی بالاخره حکمش اومد
اعدام!
نه پولی داشتیم وکیل بگیریم نه فایده ای داشت...
رُهام داداش بزرگم و پشت و پناهم خیلی راحت اعدام شد بدونه اینکه آب از آب تکون بخوره
ولی مادرم شد مثل حضرت یعقوب از دوری جگر گوشش انقدر گریه کرد انقدر بیتابی کرد که یه شب تشنج کرد و بهش حمله ی عصبی دست داد
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
دیگه دور شده بودند و من نشنیدم چی گفتند
لبخند دختره تو ذهنم نقش بست تن صدای آروم و مهربونش رو نمیتونستم باور کنم تازه یادم اومد به لبخندش لبخند بزنم
نفس عمیقی کشیدم سرم رو تکون دادم تا از فکرش بیام بیرون
تا حالا تو صورت هیچ دختری انقدر بی باک و نترس نگاه نکرده بودم چون هیچ وقت هیچ اعتماد به نفسی نداشتم!
همیشه دخترا منو مسخره میکردند تنها دلیل برخورد دخترا با من به خاطر جزوه هام بود که کلی برام عشوه خرکی میومدند تا بهشون جزوه بدم ولی انقد تحقیر هاشون رو توی طول ترم میدیدم ، بعدش محل سگ برای هیچ کدوم نمیذاشتم
رسیدم سر امتحان و برگه رو گرفتم ولی باز ذهنم در گیر گذشته شده بود، با اعدام شدن رهام زندگیمون نابود شد
بعد از مرگ پدرم که یک کارگر ساختمانی بود و بدون دادن یک قرون دیه به ما زندگی مون متزلزل شد، مامانم با خیاطی و سبزی پاک کنی و کلاه شال گردن بافتی درست کردن بری این و اون خرجمون رو ٣سال داد رهام اون موقع تازه رفته بود دانشگاه، یه مدتی بود با دست پر میومد تو خونه و نزدیک به ٦ماه بود نذاشته بود مامان دست به سیاه و سفید بزن
یک بار نپرسیدیم این پولا از کجاست، یک بار نپرسیدیم چجوری اینهمه پول میاری که هم اجاره خونه رو میدی هم خرج خورد و خوراک خونه رو هم پول تو جیبی من که دو برابر شده بود و هم پول قبض اب و برق و...
فقط یه روز شد که رهام نیومد خونه، اون یک روز شد سه روز که کم کم شروع کردیم به گشتن دنبالش، موبایلش کلاً در دسترس نبود
بعد از یک هفته فهمیدیم که با ١٠کیلو مواد مخدر گرفتش و اعدام رو شاخشه
نمیدونم چند ماه طول کشید ولی بالاخره حکمش اومد
اعدام!
نه پولی داشتیم وکیل بگیریم نه فایده ای داشت...
رُهام داداش بزرگم و پشت و پناهم خیلی راحت اعدام شد بدونه اینکه آب از آب تکون بخوره
ولی مادرم شد مثل حضرت یعقوب از دوری جگر گوشش انقدر گریه کرد انقدر بیتابی کرد که یه شب تشنج کرد و بهش حمله ی عصبی دست داد
۱.۵k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.