Part13
#Part13
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
وقتی دیدمش لال شدم نمیدونستم چیکار کنم، مامان رو زمین افتاده بود و از دهنش کف میزد بیرون
با عجله خودم رو بهش رسوندم
اون روز دقیقاً فرداش کنکور داشتم
مامان رو با هزار بدبختی رسوندم بیمارستان، جمیله خانم همسایمون که یه زن بیوه و مهربون بود کمکم کرد. مامان رو برده بودند اتاق مراقبت های ویژه و من فقط تا چند ساعت دیگه کنکور داشتم
جمیله خانم من و فرستاد خونه که حداقل کارت امتحانم رو بردارم و برم سر جلسه همین کار رو هم کردم، ساعت ٤صبح بود که برگشتم خونه کارت امتحانم رو برداشتم و پیاده رفتم سمت جایی که کنکور برگذار میشد پول نداشتم تاکسی بگیرم که
خدا رو شکر حوزه ام پیاده تا خونه ٤٠دقیقه راه بود ولی ضعف و بی خوابی خیلی اذیتم میکرد
از خدام بود برسم سر جلسه و کیک و آبمیوه ای که برامون میذارند رو بخورم که یکم حالم بهتر بشه
یکم اضافه وزن داشتم و پیاده روی کردن رو برام سخت میکرد، چه روزی بود اونروز
یکی از سخت ترین روزهای زندگیم آره درسته کنکور رو خوب دادم ولی سوی چشم مامانم رو از دست دادم
تشنج مغزی مامانم رو چشمهاش که به خاطر گریه ی زیاد ضعیف شده بود اثر گذاشته بود
و من شدم نان آور خونه و شاگرد ممد حقه باز بازارِ پایتخت...
اونجا گوشی ، تبلت یا کامپیوتر هایی که اطلاعاتشون گم شده بود رو بر میگردوندم البته ناگفته نماند کارمم خیلی خوب بود و خوب در میاروردم به نسبت...
با صدای مراقب بالا سرم تازه متوجه تموم شدن تایم امتحان شدم
کلافه برگه رو دادم به دستشون و از ساختمون زدم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
وقتی دیدمش لال شدم نمیدونستم چیکار کنم، مامان رو زمین افتاده بود و از دهنش کف میزد بیرون
با عجله خودم رو بهش رسوندم
اون روز دقیقاً فرداش کنکور داشتم
مامان رو با هزار بدبختی رسوندم بیمارستان، جمیله خانم همسایمون که یه زن بیوه و مهربون بود کمکم کرد. مامان رو برده بودند اتاق مراقبت های ویژه و من فقط تا چند ساعت دیگه کنکور داشتم
جمیله خانم من و فرستاد خونه که حداقل کارت امتحانم رو بردارم و برم سر جلسه همین کار رو هم کردم، ساعت ٤صبح بود که برگشتم خونه کارت امتحانم رو برداشتم و پیاده رفتم سمت جایی که کنکور برگذار میشد پول نداشتم تاکسی بگیرم که
خدا رو شکر حوزه ام پیاده تا خونه ٤٠دقیقه راه بود ولی ضعف و بی خوابی خیلی اذیتم میکرد
از خدام بود برسم سر جلسه و کیک و آبمیوه ای که برامون میذارند رو بخورم که یکم حالم بهتر بشه
یکم اضافه وزن داشتم و پیاده روی کردن رو برام سخت میکرد، چه روزی بود اونروز
یکی از سخت ترین روزهای زندگیم آره درسته کنکور رو خوب دادم ولی سوی چشم مامانم رو از دست دادم
تشنج مغزی مامانم رو چشمهاش که به خاطر گریه ی زیاد ضعیف شده بود اثر گذاشته بود
و من شدم نان آور خونه و شاگرد ممد حقه باز بازارِ پایتخت...
اونجا گوشی ، تبلت یا کامپیوتر هایی که اطلاعاتشون گم شده بود رو بر میگردوندم البته ناگفته نماند کارمم خیلی خوب بود و خوب در میاروردم به نسبت...
با صدای مراقب بالا سرم تازه متوجه تموم شدن تایم امتحان شدم
کلافه برگه رو دادم به دستشون و از ساختمون زدم
۲.۶k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.