part23....نامجون
#part23....نامجون
باورم نمیشه این همه اتفاق توی یه شب افتاد خیلی شبه بدی بود فقط خداروشکرمیکنم که تونستیم به موقع رویارونجات بدیم به طرف تخت رفتموروبه سقف دراز کشیدم بازوم بدجورمیسوخت ولی اهمیت نمدادم که یکی درزد+بله دربازشدوجین امدداخل جین:چطوری نابغه قهرمان لبخندی بش زدموگفتم+خوبم جین:مثه همیشه گل کاشتی دستوپاچلفتی +یااااهیونگ خندیدویه مشت به بازوم زدکه دردم امدجین:شوخی کردم+مرتیکه دستم اخخخ جین:ببخشید حواسم نبود+اشکال نداره دوباره صدای درامد+بله این بار کوک بودکوک:چطوری بابا+خوبم ولبخندی بهش زدم امدکنارجین روی تخت نشستوبهم خیره شد+چیزی شده کوک:ن فقط دارم برای اینکه به خاطر توامدم عضو بنگتن شدم افتخار میکنم گل ازگلم شکفت انگارداشتن تودلم قنداب میکردن+چرا کوک:چون توقهرمان منی هیونگ اینکه همیشه موظب همه هستی رودوست دارم+شماخانوادیه منین باید ازتون مراقبت کنم جین:خب بسه دیگه فیلم هندیش نکنین دوباره صدای درامد+بله دربازشدورستاشی امدداخلوبهم لبخندگشادی زدو گف:باباخوشگل من حالش چطوره خندم گرفت از دست اینا من مثلا امدم بالا استراحت کنم+شماروکه دارم خوب خوبم امدونشست کنارموبغلم کردسرشوگذاشت روسینم که دستمو بردمو اززیرکلاهش موهاشونوازش کردم چقد موهاش نرم بودرستا:نمیدونی چقدنگرانت شدم +میدونم عزیرم ولی من خوبم کوک:خب بسه دیگه ازبابام جداشودستش دردمیکنه رستا:به توچه مگه فضولی خیلی حرف بزنی به بابام میگم باهام چیکارکردی+چیکارکرده مگه رستاتامیخواست چیزی بگه باز صدای درامدای خودادربازشدوکله ی تهوجیمین امد داخل تهمین:به به جمعتون جمعه گلتون کمه وامدن داخل پشت بندشم بقیه امدن تو+ناسلامتی من امدم استراحت کنم یکی یکی میاین هااهمشون امددوروورمو باهام حرف میزدن بعد یه ساعتم دیگه دلشون خواست که راحتم بزارن برن اتاقاشون بعدازرفتنشون دیگه زخمم دردنمیکرد انگارکه بامحبتشون زخمم خوب شده بود...جیمین
ازاون اتفاق کزایی یه هفته گذشته همه چی مثه سابقش شده هممون باهم خیلی جورترشدیم یه جورایی احساس میکنم به دختراوابسته شدم اونم خیلی زیادانگاردیگه جوخونمون رنگوبوی تازه ای گرفته مخصوصاافرابعدازاون شب احساس میکنم انگارخیلی وقته میشناسمش نامجونم زخمش خیلی بهترشده دیگه جوش خورده میخوادبره بخیه هاشوبازکنه پس فردام تولد مکنمونه کوکی ولی هنوزهیچ برنامه ای براش نداریم متاسفانه خودشم هنوزهیچی نگفته شایدمنتظره ببینه چیکاربراش میکنیم افرا:جیمین شیی+بلههه رستا:میشه یه لحظه بیای +اووکی پاشدم رفتم پیششون توی اشپزخونه ببین باز چه گندی زدن+بله رستا:بیابیا+چیشده افرا:ببین مامیخوایم برای تولدکوک یه کارایی بکنیم ازت کمک میخوایم تاعملیش کنیم
حمایت؟
باورم نمیشه این همه اتفاق توی یه شب افتاد خیلی شبه بدی بود فقط خداروشکرمیکنم که تونستیم به موقع رویارونجات بدیم به طرف تخت رفتموروبه سقف دراز کشیدم بازوم بدجورمیسوخت ولی اهمیت نمدادم که یکی درزد+بله دربازشدوجین امدداخل جین:چطوری نابغه قهرمان لبخندی بش زدموگفتم+خوبم جین:مثه همیشه گل کاشتی دستوپاچلفتی +یااااهیونگ خندیدویه مشت به بازوم زدکه دردم امدجین:شوخی کردم+مرتیکه دستم اخخخ جین:ببخشید حواسم نبود+اشکال نداره دوباره صدای درامد+بله این بار کوک بودکوک:چطوری بابا+خوبم ولبخندی بهش زدم امدکنارجین روی تخت نشستوبهم خیره شد+چیزی شده کوک:ن فقط دارم برای اینکه به خاطر توامدم عضو بنگتن شدم افتخار میکنم گل ازگلم شکفت انگارداشتن تودلم قنداب میکردن+چرا کوک:چون توقهرمان منی هیونگ اینکه همیشه موظب همه هستی رودوست دارم+شماخانوادیه منین باید ازتون مراقبت کنم جین:خب بسه دیگه فیلم هندیش نکنین دوباره صدای درامد+بله دربازشدورستاشی امدداخلوبهم لبخندگشادی زدو گف:باباخوشگل من حالش چطوره خندم گرفت از دست اینا من مثلا امدم بالا استراحت کنم+شماروکه دارم خوب خوبم امدونشست کنارموبغلم کردسرشوگذاشت روسینم که دستمو بردمو اززیرکلاهش موهاشونوازش کردم چقد موهاش نرم بودرستا:نمیدونی چقدنگرانت شدم +میدونم عزیرم ولی من خوبم کوک:خب بسه دیگه ازبابام جداشودستش دردمیکنه رستا:به توچه مگه فضولی خیلی حرف بزنی به بابام میگم باهام چیکارکردی+چیکارکرده مگه رستاتامیخواست چیزی بگه باز صدای درامدای خودادربازشدوکله ی تهوجیمین امد داخل تهمین:به به جمعتون جمعه گلتون کمه وامدن داخل پشت بندشم بقیه امدن تو+ناسلامتی من امدم استراحت کنم یکی یکی میاین هااهمشون امددوروورمو باهام حرف میزدن بعد یه ساعتم دیگه دلشون خواست که راحتم بزارن برن اتاقاشون بعدازرفتنشون دیگه زخمم دردنمیکرد انگارکه بامحبتشون زخمم خوب شده بود...جیمین
ازاون اتفاق کزایی یه هفته گذشته همه چی مثه سابقش شده هممون باهم خیلی جورترشدیم یه جورایی احساس میکنم به دختراوابسته شدم اونم خیلی زیادانگاردیگه جوخونمون رنگوبوی تازه ای گرفته مخصوصاافرابعدازاون شب احساس میکنم انگارخیلی وقته میشناسمش نامجونم زخمش خیلی بهترشده دیگه جوش خورده میخوادبره بخیه هاشوبازکنه پس فردام تولد مکنمونه کوکی ولی هنوزهیچ برنامه ای براش نداریم متاسفانه خودشم هنوزهیچی نگفته شایدمنتظره ببینه چیکاربراش میکنیم افرا:جیمین شیی+بلههه رستا:میشه یه لحظه بیای +اووکی پاشدم رفتم پیششون توی اشپزخونه ببین باز چه گندی زدن+بله رستا:بیابیا+چیشده افرا:ببین مامیخوایم برای تولدکوک یه کارایی بکنیم ازت کمک میخوایم تاعملیش کنیم
حمایت؟
۷.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.