پارت(9)🙏🏻💔🥺
پارت(9)🙏🏻💔🥺
میدونم اونم خیلی ناراحته از این اوضاع ولی چاره چیه؟
...
این بالاهایی که داره سرمون میاد همش از نفرینای رائونه
سه ماه بعد:/
...رائون...
این مدت توی شرکت مشغول به کار شدم وضعیت زندگیم بد نیست ولی خوبم نیست ، خیلی بده که پیشت عشثت نباشی و بخوای خوشبخت زندگی کنی
...
جیوو:رائون بیا بریم
رائون:باشه چه عجله ایه؟
جیوو:مثلا گفتی میخوای ی امروز و استراحت کنی
رائون:وقتی برای استراحت ندارم ولی باشه بیا بریم
..
سوار ماشین شدیم که بریم
جیوو:اخیشششش خسته شدممم
رائون:فقط ی ساعت میموندیم ساعت کاری تموم میشد
جیوو:باشه بابا ول کن ای ی دفعه
رائون: اوکی راه بیوفت
..جیوو ماشین و روشن کرد و رفتن به سمت خونه
وسط راه:/
رائون:واییییییییییی چرد اینقدر ترافیکههه اهههه خسته شدم
جیوو:بابا اروم باش دختر جون ی زرس الان میرسیم
داشتیم حرف میزدیم که یکی به شیشه زد
جیوو:ببین کیه؟
رائون:وایسا*وقتی شیشه رو داد پایین دید که...*
رائون:چ..چی؟ تو؟
مینا:من چی؟
رایون:ه..هیچی
جیوو:ا..اون
رائون:امرتون؟
مینا:فال میخری؟
رائون:ن..نه لازم ندارم
مینا:به درک*رفت*
جیوو:اون چرا اینطوری شده بود؟
رائون:نمیدونم
جیوو:ولش کن فکرتو درگیر نکن
درسته جیوو گفت که بهش فکر نکنه ولی جیوو نمیتونست از فکر هوسوک در بیاد
فکر رائون:/
ینی الان هوسوک داره چیکار میکنه؟ زندگیش چطوره؟
شاید مث مادرش زندگی میکنه نه؟
نه نه نه خدا نکنه من مطمئنم هوپی از پس خودش بر میاد
..
با این فکرا بغض کرده بود شاید کار اشتباهی کرده باشه
اصلا به اون چه؟مگه از هم جدا نشدن؟
توی همین فکرا بود که با صدای جیوو به خودش اومد:
رائون؟رائون؟ رسیدیم دختر پیاده شو
رائون:چی؟اها بریم
...
ببخشید که کمه ولی تا چند ساعت دیگه میزارم دارم درس میخونم فردا امتحان دارم..
میدونم اونم خیلی ناراحته از این اوضاع ولی چاره چیه؟
...
این بالاهایی که داره سرمون میاد همش از نفرینای رائونه
سه ماه بعد:/
...رائون...
این مدت توی شرکت مشغول به کار شدم وضعیت زندگیم بد نیست ولی خوبم نیست ، خیلی بده که پیشت عشثت نباشی و بخوای خوشبخت زندگی کنی
...
جیوو:رائون بیا بریم
رائون:باشه چه عجله ایه؟
جیوو:مثلا گفتی میخوای ی امروز و استراحت کنی
رائون:وقتی برای استراحت ندارم ولی باشه بیا بریم
..
سوار ماشین شدیم که بریم
جیوو:اخیشششش خسته شدممم
رائون:فقط ی ساعت میموندیم ساعت کاری تموم میشد
جیوو:باشه بابا ول کن ای ی دفعه
رائون: اوکی راه بیوفت
..جیوو ماشین و روشن کرد و رفتن به سمت خونه
وسط راه:/
رائون:واییییییییییی چرد اینقدر ترافیکههه اهههه خسته شدم
جیوو:بابا اروم باش دختر جون ی زرس الان میرسیم
داشتیم حرف میزدیم که یکی به شیشه زد
جیوو:ببین کیه؟
رائون:وایسا*وقتی شیشه رو داد پایین دید که...*
رائون:چ..چی؟ تو؟
مینا:من چی؟
رایون:ه..هیچی
جیوو:ا..اون
رائون:امرتون؟
مینا:فال میخری؟
رائون:ن..نه لازم ندارم
مینا:به درک*رفت*
جیوو:اون چرا اینطوری شده بود؟
رائون:نمیدونم
جیوو:ولش کن فکرتو درگیر نکن
درسته جیوو گفت که بهش فکر نکنه ولی جیوو نمیتونست از فکر هوسوک در بیاد
فکر رائون:/
ینی الان هوسوک داره چیکار میکنه؟ زندگیش چطوره؟
شاید مث مادرش زندگی میکنه نه؟
نه نه نه خدا نکنه من مطمئنم هوپی از پس خودش بر میاد
..
با این فکرا بغض کرده بود شاید کار اشتباهی کرده باشه
اصلا به اون چه؟مگه از هم جدا نشدن؟
توی همین فکرا بود که با صدای جیوو به خودش اومد:
رائون؟رائون؟ رسیدیم دختر پیاده شو
رائون:چی؟اها بریم
...
ببخشید که کمه ولی تا چند ساعت دیگه میزارم دارم درس میخونم فردا امتحان دارم..
۹۱.۹k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.