(قلب شکسته)
(قلب شکسته)
#part5(آخر)
اومد کنارم نشست و گفت:
ببخشید نمیدونستم مادر و پدرتو از دست دادی
........ دوست داری امشب بیای خونه من؟
+عاا، امکانش هست؟
-اهوم
رفتیم خونش تو خونه مجردی زندگی میکرد
-عاممم، خونه من یک اتاق داره پس تو میتونی تو اتاق بمونی منم بیرون میخوابم😊
سرمو تکون دادم خواست بره که گفتم:
+راستی...اسمت...چیه؟
-من جین،وتو؟
+من ا/ت
جین دستشو اورد بالا و دست دادیم
- از دیدارت خوشبختم خانم ا/ت
+میشه لطفا باهام راحت باشی واقعا اینجوری معذبم
-باشه خب فعلا وقت خوابه ، شبخیر...
(یک ماه بعد)
+یااا سوکجینا همین الان اون عکسو بدش به من
-گفتم که باید خودت از دستم بگیری
جین عکسی که تو بچگیم ازم گرفته بودنو برداشته بودو هی بالا میگرفت که دست من بهش نرسه...
همش میپردیم که از دستش چنگ بزنم ولی نمیشد همینجوری عقب عقب میرفت که یهو من افتادم رو مبل و اونم افتاد روم...
صورتامون خیلی به هم نزدیک بود
بعد از کمی فکر کردن گفتم:
+ج..ی..ن میشه از روم بلند شی!
-با.. باشه
جین فورا بلند شد و بلافاصله منم بلند شدم
-عامم معذرت میخام عکستو برداشتم ... بیا اینم عکست
همینجوری که سرمو تکون میدادم
+نه.نه اصلا اشکال نداره تو فقط میخواستی نگاش کنی
(شب بعد)
نشسته بودیم رو کاناپه و داشتیم فیلم میدیدیم
جین ابجو خریده بود که با هم بخوریم اونجوری که تو این یک ماه فهمیدم جین ظرفیتش خیلی کمه و با دو تا لیوان مست میشه
+ بهتره امشب کمتر بخوری تا مثل دفعه قبل بالا نیاری
-باشه باشه فهمیدم
لیوان اولشو کشید بالا و لیوان دومو واسه خودش ریخت...
بهو از جاش بلند شد و رو به روم وایستاد
-کیم ا/ت من دوست دارم
خنده کوتاهی کردم و گفتم:
+ایندفعه خیلی زود مست شدی
-من کاملا هوشیارم شوخی هم باهات ندارم!
+ها!
-انقد نامفهوم حرف میزنم که متوجه نمیشی
داشتم فکر میکردم
به اینکه تو این مدت منم عاشقش شدم
وقت گذروندن باهاش بهم حس خوبی میده
فکر میکنم بالاخره کسی تو این دنیا وجود داره که نگران من بشه...
ولی میخوام واسش ناز کنم ببینم مقاومت میکنه یا براش مهم نیست...
+من... من نمیتونم انقد زود تصمیم بگیرم
ولی خیلی مطمئن هم نباش چون ممکنه جوابم چیزی نباشه که تو میخوای بشنوی
-باشه نظر تو واسم محترمه
داشت میرفت ولی انگار که پشیمون شده باشه سرجاش وایستاد
سمتم نگاهی کرد و گفت:
قلب سوزی همیشه برای من میزد ولی الان که تو سینه توعه نمیدونم....
از جام بلند شدم
+ سوزی سلیقه خوبی داشته...
جین اومد سمتم و منو به آغوش کشید...
اونشب شب شد یکی از شبایی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم
چون اون شب جین شد یکی از افراد مهم زندگیم....
پایانننن😊
#part5(آخر)
اومد کنارم نشست و گفت:
ببخشید نمیدونستم مادر و پدرتو از دست دادی
........ دوست داری امشب بیای خونه من؟
+عاا، امکانش هست؟
-اهوم
رفتیم خونش تو خونه مجردی زندگی میکرد
-عاممم، خونه من یک اتاق داره پس تو میتونی تو اتاق بمونی منم بیرون میخوابم😊
سرمو تکون دادم خواست بره که گفتم:
+راستی...اسمت...چیه؟
-من جین،وتو؟
+من ا/ت
جین دستشو اورد بالا و دست دادیم
- از دیدارت خوشبختم خانم ا/ت
+میشه لطفا باهام راحت باشی واقعا اینجوری معذبم
-باشه خب فعلا وقت خوابه ، شبخیر...
(یک ماه بعد)
+یااا سوکجینا همین الان اون عکسو بدش به من
-گفتم که باید خودت از دستم بگیری
جین عکسی که تو بچگیم ازم گرفته بودنو برداشته بودو هی بالا میگرفت که دست من بهش نرسه...
همش میپردیم که از دستش چنگ بزنم ولی نمیشد همینجوری عقب عقب میرفت که یهو من افتادم رو مبل و اونم افتاد روم...
صورتامون خیلی به هم نزدیک بود
بعد از کمی فکر کردن گفتم:
+ج..ی..ن میشه از روم بلند شی!
-با.. باشه
جین فورا بلند شد و بلافاصله منم بلند شدم
-عامم معذرت میخام عکستو برداشتم ... بیا اینم عکست
همینجوری که سرمو تکون میدادم
+نه.نه اصلا اشکال نداره تو فقط میخواستی نگاش کنی
(شب بعد)
نشسته بودیم رو کاناپه و داشتیم فیلم میدیدیم
جین ابجو خریده بود که با هم بخوریم اونجوری که تو این یک ماه فهمیدم جین ظرفیتش خیلی کمه و با دو تا لیوان مست میشه
+ بهتره امشب کمتر بخوری تا مثل دفعه قبل بالا نیاری
-باشه باشه فهمیدم
لیوان اولشو کشید بالا و لیوان دومو واسه خودش ریخت...
بهو از جاش بلند شد و رو به روم وایستاد
-کیم ا/ت من دوست دارم
خنده کوتاهی کردم و گفتم:
+ایندفعه خیلی زود مست شدی
-من کاملا هوشیارم شوخی هم باهات ندارم!
+ها!
-انقد نامفهوم حرف میزنم که متوجه نمیشی
داشتم فکر میکردم
به اینکه تو این مدت منم عاشقش شدم
وقت گذروندن باهاش بهم حس خوبی میده
فکر میکنم بالاخره کسی تو این دنیا وجود داره که نگران من بشه...
ولی میخوام واسش ناز کنم ببینم مقاومت میکنه یا براش مهم نیست...
+من... من نمیتونم انقد زود تصمیم بگیرم
ولی خیلی مطمئن هم نباش چون ممکنه جوابم چیزی نباشه که تو میخوای بشنوی
-باشه نظر تو واسم محترمه
داشت میرفت ولی انگار که پشیمون شده باشه سرجاش وایستاد
سمتم نگاهی کرد و گفت:
قلب سوزی همیشه برای من میزد ولی الان که تو سینه توعه نمیدونم....
از جام بلند شدم
+ سوزی سلیقه خوبی داشته...
جین اومد سمتم و منو به آغوش کشید...
اونشب شب شد یکی از شبایی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم
چون اون شب جین شد یکی از افراد مهم زندگیم....
پایانننن😊
۲.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.