(قلب شکسته)
(قلب شکسته)
#part4
-نه، متاسفانه دیگه تا اخر این هفته صبر نمیکنم
دیکه نتونستم مقاومت کنم پس..
+باشه.. باشه من میرم ولی... امشبو اجازه بدین باشم چون جای دیگه ای واسه رفتن ندارم ، مطمئن باشید صبح که بیاین اینجا دیگه منو نمیبینین...
-نه نمیتونی بمونی
غیر از اون وسایلات باید اینجا باشن تا پول اجازه های عقب مونتو بدی بعد...
چاره دیگه نداشتم پس قبول کردم
واقعا نمیدونم کجا برم
وقتی خوانوادم فوت شدن تو همین خونه زندگی میکردیم بعد از فوتشون با کمک پدر اون وو تونستم اجاره چند ماهشو بدم ولی دیگه نمیتونم چون اونا جای دیگه زندگی میکنن و فقط اون وو اینجاست اونم که الان دیگه باهام نیس پس
اوفففف این همه وسایلو باید کجا ببرم
همینجوری تو خیابونا قدم میزدم و قکر میکردم
رفتم و گوشه پلی نشستم که پایینش فقط آب بود
هی.. همیشه با پدر و مادر میومدیم اینجا
پدر خیلی به این پل علاقه داشت چون جایی که با مادرم آشنا شد همینجا بود
بغضم گرفته بود میخواستم خودمو خالی کنم
با صدای بلند گفتم:
+باباجونن کجایی؟
کجایی که ببینی دختر یکی یدونت به چه روزی افتاده ....
کجایی..
کجایی که از اون داستانهای خواشگل واسم تعریف کنی تا غم هامو فراموش کنم...
بابا...
دلم واستون تنگ شده...
اونجا هواست به مامان هست...
هواست هست که قرصای قلبشو به موقع بخوره🥺
چرا تنهام گذاشتین اخه...
چجوری تونستین...
انقد دختر بدی بودم...
انقد اذیتتون کردم که میخواین انتقام بگیرین...
همینجوری اشک میریختم و با خودم حرف میزدم که یهو کسی از پشت کشیدم و منو از لبه پل آورد پایین
+یااا چیکار میکنی ولممم کننن
-چرا رفتی بالای پل نکنه میخوای خودکشی کنم
وقتی دقت کردم دیدم این همون پسریه که دوستش قلبشو به من اهدا کرده
+نه، نه نمیخواستم خودکشی کنم
فقط...
-فقط چیی! صبر کن ببینم نکنه تو همونی که سوزی قلبشو به تو داد
سرمو انداختم پایین و گفتم:
+اره خودمم
-هی... چرا میخواستی خودکشی کنی! سوزی قلبشو داده بهت که بتونی به زندگیت ادامه بدی بعد تو...
+یاااا چرا قضاوت میکنی
من نمیخواستم خودکشی کنم
فقط داشتم با خودم حرف میزدم
-اخه کی رو پل به این بلندی میاد تا با خودش حرف بزنه
+پوفف تو واقعا داری کاری میکنی که خودمم باور کنم داشتم خودکشی میکردم
-مگه نمیکردی!؟
+دارم میگم داشتم با خودم حرف میزدم همیننن
-باشه باشه حالا حرفاتو زدی برو خونتون
باشه ای گفتم و رفتم رو صندلی که اونجا گذاشته بودن نشستم
-یاااا حرفمو متوجه نمیشی، میگم برو خونتون این موقع شب خطرناکه تو کوچه و خیابون باشی
+....
-اوفف چرا چیزی نمیگی بلند شو خوانوادت حتما تا الان خیلی نگرانت شدن
دستمو گرفت تا بلندم کنه که دستم کشیدم
با بغضی که تو صدام بود گفتم:
+یا چرا با یک دختر یتیم اینجوری برخورد میکنی 🥺 من مادر و پدر ندارم حتی پول عملمو هم نداشتم بعد انتظار داری خونه داشته باشم!
-ها؟!
+من کسیو ندارم که نگرانم بشه یا منتظرم باشه پس برو خونت و به فکر من نباش
#part4
-نه، متاسفانه دیگه تا اخر این هفته صبر نمیکنم
دیکه نتونستم مقاومت کنم پس..
+باشه.. باشه من میرم ولی... امشبو اجازه بدین باشم چون جای دیگه ای واسه رفتن ندارم ، مطمئن باشید صبح که بیاین اینجا دیگه منو نمیبینین...
-نه نمیتونی بمونی
غیر از اون وسایلات باید اینجا باشن تا پول اجازه های عقب مونتو بدی بعد...
چاره دیگه نداشتم پس قبول کردم
واقعا نمیدونم کجا برم
وقتی خوانوادم فوت شدن تو همین خونه زندگی میکردیم بعد از فوتشون با کمک پدر اون وو تونستم اجاره چند ماهشو بدم ولی دیگه نمیتونم چون اونا جای دیگه زندگی میکنن و فقط اون وو اینجاست اونم که الان دیگه باهام نیس پس
اوفففف این همه وسایلو باید کجا ببرم
همینجوری تو خیابونا قدم میزدم و قکر میکردم
رفتم و گوشه پلی نشستم که پایینش فقط آب بود
هی.. همیشه با پدر و مادر میومدیم اینجا
پدر خیلی به این پل علاقه داشت چون جایی که با مادرم آشنا شد همینجا بود
بغضم گرفته بود میخواستم خودمو خالی کنم
با صدای بلند گفتم:
+باباجونن کجایی؟
کجایی که ببینی دختر یکی یدونت به چه روزی افتاده ....
کجایی..
کجایی که از اون داستانهای خواشگل واسم تعریف کنی تا غم هامو فراموش کنم...
بابا...
دلم واستون تنگ شده...
اونجا هواست به مامان هست...
هواست هست که قرصای قلبشو به موقع بخوره🥺
چرا تنهام گذاشتین اخه...
چجوری تونستین...
انقد دختر بدی بودم...
انقد اذیتتون کردم که میخواین انتقام بگیرین...
همینجوری اشک میریختم و با خودم حرف میزدم که یهو کسی از پشت کشیدم و منو از لبه پل آورد پایین
+یااا چیکار میکنی ولممم کننن
-چرا رفتی بالای پل نکنه میخوای خودکشی کنم
وقتی دقت کردم دیدم این همون پسریه که دوستش قلبشو به من اهدا کرده
+نه، نه نمیخواستم خودکشی کنم
فقط...
-فقط چیی! صبر کن ببینم نکنه تو همونی که سوزی قلبشو به تو داد
سرمو انداختم پایین و گفتم:
+اره خودمم
-هی... چرا میخواستی خودکشی کنی! سوزی قلبشو داده بهت که بتونی به زندگیت ادامه بدی بعد تو...
+یاااا چرا قضاوت میکنی
من نمیخواستم خودکشی کنم
فقط داشتم با خودم حرف میزدم
-اخه کی رو پل به این بلندی میاد تا با خودش حرف بزنه
+پوفف تو واقعا داری کاری میکنی که خودمم باور کنم داشتم خودکشی میکردم
-مگه نمیکردی!؟
+دارم میگم داشتم با خودم حرف میزدم همیننن
-باشه باشه حالا حرفاتو زدی برو خونتون
باشه ای گفتم و رفتم رو صندلی که اونجا گذاشته بودن نشستم
-یاااا حرفمو متوجه نمیشی، میگم برو خونتون این موقع شب خطرناکه تو کوچه و خیابون باشی
+....
-اوفف چرا چیزی نمیگی بلند شو خوانوادت حتما تا الان خیلی نگرانت شدن
دستمو گرفت تا بلندم کنه که دستم کشیدم
با بغضی که تو صدام بود گفتم:
+یا چرا با یک دختر یتیم اینجوری برخورد میکنی 🥺 من مادر و پدر ندارم حتی پول عملمو هم نداشتم بعد انتظار داری خونه داشته باشم!
-ها؟!
+من کسیو ندارم که نگرانم بشه یا منتظرم باشه پس برو خونت و به فکر من نباش
۰
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.