پارت ۱۳
ولی اون..، اون اینجوری نبود
چند روز اولی که به اینجا اومده بودم مهربون بود هیچوقت سرد حرف نمیزد
ولی توی یه روز کلاً تغییر کرد
با تکون خوردن سرش روی گردنم میخواستم ازش فاصله بگیرم که نزاشت
-:یا میخوابی یا میمیری کدوم و میخوای (سرد)
+:ا..ر..باب آ..خه ش..ما
-:میدونم خیلی بهت نزدیک شدم پس بهم توجه نکن و بخواب فکرای بدم نکن (سرد)
چرا یهو تغییر کرد
واقعا عجیبه
الان باید منتظر بمونم بخوابه تا بتونم برم توی انباری بخوابم
ولی انباری که....
اوففف.. حالا ولش یه جای برای خواب پیدا میکنم
سرش و تکون میداد و توی گردنم فرو میبرد
انگار فهمیده بود میخوام وقتی خوابه برم برای همین دستش و کنار سرم گذاشت
و کنار گوشم زمزمه کرد
-:فرار کردنی تنبیهت میکنم
+:ااااا.. ارب.اب
سرش و بلند کرد و به چشمام زول زد
-:بخواب
+: میشه ولم کنید
-:نه
+:آخه ارباب
سرش و دوباره وارد گردنم کرد و گاز گرفت
+:آخ نکن
-:ارباب نه ددی
زمزمه وار کنار گوشم گفت که به سین.ه اش زدم و از تخت انداختمش پایین
-:اخخخ کمرم زنیکهی وحشی مثلا من تیر خوردم بعد منو میندازی پایین
+:عه ببخشید ولی تقصیر خودتون بود خوب کردم انداختمتون پایین
-:میخواستم باهات شوخی کنم فقط اخخخ بیا کمک کن بلندشم
+:خودتون دست دارید ارباب
با خنده که باعث میشد بیشتر حرص بخوره گفتم که در جوابش فقط سرش و تکون داد
چه واکنش عجیبی
خواستم از اتاق برم بیرون که دیدم بلند شد و اومد دنبالم
-:که خودم دست دارم و بهم کمک نمیکنی ها(سرد)
وای برگشت به تنظیمات کارخونه
الان باز شکنجه ام میکنه
از اتاق دویدم بیرون الان کجا برممم
آها حیاط زود از عمارت بیرون اومدم و به سمت حیاط رفتم
الان باید برم بالایی درخت تا منو پیدا نکنه
از درخت بالا رفتم و روی شاخه ی نشستم
داشتم به اطراف نگاه میکردم
که ارباب با پیراهنی که دکمه های همه باز بودن
بیرون اومد .
نگاهم و ازش گرفتم که متوجه شدم
من ترس از ارتفاع دارم الان چطور برم پایین واییی خداا
شاخه ی درخت و محکم گرفتم
الان میوفتم میمیرم (ادمین وقتی میخواد از پله ها پایین بیاد🥲🚬🗿)
که دیدم ارباب اومده پایین درخت یعنی منو دیده
-:بیا پایین
+:نمیتونم ( بغض)
-: یعنی چی که نمیتونی
+:ترس از ارتفاع دارم(گریه)
-:آها خب باشه صبر کن الان میارمت پایین
+:چطوری ( درحال پاک کردن اشکاش )
-:......
چند روز اولی که به اینجا اومده بودم مهربون بود هیچوقت سرد حرف نمیزد
ولی توی یه روز کلاً تغییر کرد
با تکون خوردن سرش روی گردنم میخواستم ازش فاصله بگیرم که نزاشت
-:یا میخوابی یا میمیری کدوم و میخوای (سرد)
+:ا..ر..باب آ..خه ش..ما
-:میدونم خیلی بهت نزدیک شدم پس بهم توجه نکن و بخواب فکرای بدم نکن (سرد)
چرا یهو تغییر کرد
واقعا عجیبه
الان باید منتظر بمونم بخوابه تا بتونم برم توی انباری بخوابم
ولی انباری که....
اوففف.. حالا ولش یه جای برای خواب پیدا میکنم
سرش و تکون میداد و توی گردنم فرو میبرد
انگار فهمیده بود میخوام وقتی خوابه برم برای همین دستش و کنار سرم گذاشت
و کنار گوشم زمزمه کرد
-:فرار کردنی تنبیهت میکنم
+:ااااا.. ارب.اب
سرش و بلند کرد و به چشمام زول زد
-:بخواب
+: میشه ولم کنید
-:نه
+:آخه ارباب
سرش و دوباره وارد گردنم کرد و گاز گرفت
+:آخ نکن
-:ارباب نه ددی
زمزمه وار کنار گوشم گفت که به سین.ه اش زدم و از تخت انداختمش پایین
-:اخخخ کمرم زنیکهی وحشی مثلا من تیر خوردم بعد منو میندازی پایین
+:عه ببخشید ولی تقصیر خودتون بود خوب کردم انداختمتون پایین
-:میخواستم باهات شوخی کنم فقط اخخخ بیا کمک کن بلندشم
+:خودتون دست دارید ارباب
با خنده که باعث میشد بیشتر حرص بخوره گفتم که در جوابش فقط سرش و تکون داد
چه واکنش عجیبی
خواستم از اتاق برم بیرون که دیدم بلند شد و اومد دنبالم
-:که خودم دست دارم و بهم کمک نمیکنی ها(سرد)
وای برگشت به تنظیمات کارخونه
الان باز شکنجه ام میکنه
از اتاق دویدم بیرون الان کجا برممم
آها حیاط زود از عمارت بیرون اومدم و به سمت حیاط رفتم
الان باید برم بالایی درخت تا منو پیدا نکنه
از درخت بالا رفتم و روی شاخه ی نشستم
داشتم به اطراف نگاه میکردم
که ارباب با پیراهنی که دکمه های همه باز بودن
بیرون اومد .
نگاهم و ازش گرفتم که متوجه شدم
من ترس از ارتفاع دارم الان چطور برم پایین واییی خداا
شاخه ی درخت و محکم گرفتم
الان میوفتم میمیرم (ادمین وقتی میخواد از پله ها پایین بیاد🥲🚬🗿)
که دیدم ارباب اومده پایین درخت یعنی منو دیده
-:بیا پایین
+:نمیتونم ( بغض)
-: یعنی چی که نمیتونی
+:ترس از ارتفاع دارم(گریه)
-:آها خب باشه صبر کن الان میارمت پایین
+:چطوری ( درحال پاک کردن اشکاش )
-:......
- ۱۴.۸k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط