پارت ۱۱
هیون: بیا دستاش و بگیر تا تکون نخورِ
+:با..شه
دستای ارباب و گرفتم که چاقو رو پشت ارباب دقیقا جای که گلوله بود فرو کرد
ارباب تکون میخورد و داد میزد عرق کرده بود و از سر و روش آب میریخت
چشماش و باز کرد چون نزدیک صورتش بودم میتونستم صورت جمع شده اش از درد و ببینم
هیون چاقو رو آروم آروم تکون داد و یهو چاقو رو کشید که همراه با چاقو گلوله هم بیرون اومد
هیون: اخیش تموم شد بیا کمک کن زخمش و ببندم
+:..چش.م .. چی..کار.. بای..د انجا..م ب.دم
هیون: بیا بلندش کن تا بتونم کمرش و باندپیچی کنم
+:چ.شم ..ول.ی ..چشما.ش با.زِ
هیون: پس خودش بیدار شده، بهش کاری نداشته باش کاری که میگم و انجام بده
سرم و تکون دادم و بلندش کردم خیلی سنگینِ سعی کردم تکون نخورم تا زود کارش و تموم کنه
وقتی کمرش و باندپیچی کرد ارباب و روی تخت گذاشتم
هیون: من کار دارم باید برم هر دو ساعت باندپیچی رو عوض کن به دکترم بگو نیاد
+:چ..شم
گوشی رو داشتم و به دکتر زنگ زدم وقتی بهش گفتم ک که نیاد یکم غُر زد و گفت که نمیاد
گوشی رو قطع کردم و توی جیبم گذاشتمش
خیلی وقتِ شب شده بود ولی خوابم نمیومد
پتو رو روی ارباب کشیدم چون بالاتن.ه اش لخت بود
نباید اینقدر میخوابیدم چون الان خوابم نمیبره
خواستم بلندشم برم توی حیاط که با صدای ارباب برگشتم
-:..اه ن.. رو
چرا اینجوری شده دستم و روی پیشونی اش گذاشتم تب داره الان چیکار کنم
آها دارو حتما توی کشو دارو داره
کشوی اول و باز کردم کلی اسلحه اه
کشو. رو بستم
کشوی دوم و باز کردم لباس زیر این چیهه
زود کشو و بستم
کشوی آخر و باز کردم سیگار
چرا انقدر سیگار میکشه
همه ی کشو پر از سیگار بود
یعنی دارو نداره باید برم بیارم
توی انبار چند تا داشتم
از اتاق بیرون اومدم از پله ها پایین رفتم و بعد از رد کردن حیاط به انباری رسیدم وقتی در و باز کردم
خو...ن چرا همه جا پر از خون بود
اون.. پسره یعنی.. خونِ.. اونِ
اه بوی خون همه جا هست واییی
زود جعبه ی دارو ها رو برداشتم و برگشتم توی اتاقِ ارباب
وقتی دستگیره رو پایین کشیدم و وارد اتاق شدم
دیدم داره سعی میکنه از تخت بیاد پایین
+:..ار...باب
به سمتم برگشت و سرد گفت
-:چیه بیا کمک کن بیام پایین
+:ن..ه .بای.د است..راحت کن.ید
صداش و بلند کرد
-:.....
+:با..شه
دستای ارباب و گرفتم که چاقو رو پشت ارباب دقیقا جای که گلوله بود فرو کرد
ارباب تکون میخورد و داد میزد عرق کرده بود و از سر و روش آب میریخت
چشماش و باز کرد چون نزدیک صورتش بودم میتونستم صورت جمع شده اش از درد و ببینم
هیون چاقو رو آروم آروم تکون داد و یهو چاقو رو کشید که همراه با چاقو گلوله هم بیرون اومد
هیون: اخیش تموم شد بیا کمک کن زخمش و ببندم
+:..چش.م .. چی..کار.. بای..د انجا..م ب.دم
هیون: بیا بلندش کن تا بتونم کمرش و باندپیچی کنم
+:چ.شم ..ول.ی ..چشما.ش با.زِ
هیون: پس خودش بیدار شده، بهش کاری نداشته باش کاری که میگم و انجام بده
سرم و تکون دادم و بلندش کردم خیلی سنگینِ سعی کردم تکون نخورم تا زود کارش و تموم کنه
وقتی کمرش و باندپیچی کرد ارباب و روی تخت گذاشتم
هیون: من کار دارم باید برم هر دو ساعت باندپیچی رو عوض کن به دکترم بگو نیاد
+:چ..شم
گوشی رو داشتم و به دکتر زنگ زدم وقتی بهش گفتم ک که نیاد یکم غُر زد و گفت که نمیاد
گوشی رو قطع کردم و توی جیبم گذاشتمش
خیلی وقتِ شب شده بود ولی خوابم نمیومد
پتو رو روی ارباب کشیدم چون بالاتن.ه اش لخت بود
نباید اینقدر میخوابیدم چون الان خوابم نمیبره
خواستم بلندشم برم توی حیاط که با صدای ارباب برگشتم
-:..اه ن.. رو
چرا اینجوری شده دستم و روی پیشونی اش گذاشتم تب داره الان چیکار کنم
آها دارو حتما توی کشو دارو داره
کشوی اول و باز کردم کلی اسلحه اه
کشو. رو بستم
کشوی دوم و باز کردم لباس زیر این چیهه
زود کشو و بستم
کشوی آخر و باز کردم سیگار
چرا انقدر سیگار میکشه
همه ی کشو پر از سیگار بود
یعنی دارو نداره باید برم بیارم
توی انبار چند تا داشتم
از اتاق بیرون اومدم از پله ها پایین رفتم و بعد از رد کردن حیاط به انباری رسیدم وقتی در و باز کردم
خو...ن چرا همه جا پر از خون بود
اون.. پسره یعنی.. خونِ.. اونِ
اه بوی خون همه جا هست واییی
زود جعبه ی دارو ها رو برداشتم و برگشتم توی اتاقِ ارباب
وقتی دستگیره رو پایین کشیدم و وارد اتاق شدم
دیدم داره سعی میکنه از تخت بیاد پایین
+:..ار...باب
به سمتم برگشت و سرد گفت
-:چیه بیا کمک کن بیام پایین
+:ن..ه .بای.د است..راحت کن.ید
صداش و بلند کرد
-:.....
- ۱۸.۸k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط