حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
*و بعد دستشو گرفتم*
نیکا: دستاش خیلی گرم بود یه حس خوبی بود که کنارش بودم حس امنیت و آرامش میکردم..
از فکر اینکه دیگه نمیتونم ببینمش بغضی تو گلوم ایجاد شد که داشت گلومو چنگ میزد ولی امروز تولدم یود نباید به دهنم زهر میکردم پس بغض تو گلومو به زور قورت دادم و لبخندی زدم و به متین نگا کردم.... اونم بهم یه لبخند تحویل داد...... اخ چقدر تو خوبییی(تو دلش)
.................
عسل: گوشیتو بده بزارم تو کیفم
ممد: بیا
عسل: ممد
ممد: جانم
عسل: تاحالا شدع بخوای به یکی یه چیزی بگی ولی نتونی
ممد: آره خیلی پیش اومده
عسل: خب تو چیکار کردی
ممد: وایسا ببینم.. چیزی میخوای بم بگی که نمیتونی؟؟
عسل: نه اخه من چیزی دارم که ازت پنهون کنم
ممد: پس چی
عسل: یکی از دوستام مامانش با داداشش تصادف میکنن... داداشش دستش و سرش زخمی میشه ولی مامانش میره توی کما
الان خیلی نگرانشم
ممد: قربون اون قلب مهربونت برم حالا امشب میریم خونشون باهم بهش میگیم که توهم تنها نباشی
عسل: چه فرقی میکنه من تنها برم یا با تو بیام
ممد: حداقل اگه نتونستی بگی من بهش میگم... الانم خونسردی تو حفظ کن دار ه راه میوفته
عسل: اوم... باش
....................
مهشاد: محراب
محراب: جان
مهشاد:*با بهت بهش نگاه کردم و با لبخند داشت نگام میکرد *
محراب: بگو دیگه
مهشاد: هاا ام چیزه میگم تو به چی فوبیا داری؟
محراب: من از ارتفاع خیلی میترسم(بچه ها محراب واقعا از ارتغاع میترسه ... حال میکنید اطلاعاتو😂)
مهشاد: برعکس من.... من از ارتفاع اصلااا نمیترسم
محراب: پس از چی میترسی
مهشاد: از اینکه یه روزی تنها بشم:)
محراب: آخی🥲
مهشاد: هعیی که خب تنها هم هستم
محراب: مگه رل نداری
مهشاد: نه بابا رلم کجا بود... اخه من قیافه دارم؟
محراب: اولن که تو خیلی هم خوشگلی، دومن هرکی قشنگیای خودشو داره
میدونستی همه ی آدمای دنیا خشگلن.... فقط سلیقه ها متفاوته
مهشاد: کسی که با من رل نمیزنه
محراب: خب دلیل نمیشه که تو زشت باشی
مهشاد: البته تقصیر بچه هاهم هس مثلا
من هروقت بخوام برم بیرون با پانیذ و دیانا و نیکا میرم
اولویت اونا عن ینی اگه یکی خواست شماره بده اول اونا شماره رو میگیرن..... اگه هم یه پسری زشت باشه که بخواد شماره بده منو میندازن جلو
اگه هم پسری باشه که داف باشه بچه ها میپرن وسط حرفش و میگن خودش(مهشاد) رل داره شماره نمیخواد و بعد ردش میکنن میره
محراب: چه دوستایی داری
مهشاد: اوهوم..... ولی همدیگرو خیلییی دوس داریم... مثلا پانیذ و نیکا جفتشون رشتشون انسانی یا مثلا من و دیانا رشتمون تجربیه
و باهم توی دبیرستان آشنا شدیم🙂 و خب همدیگرو خیلیییییی دوس داریم
محراب: خب ببین م.........
مهشاد: وای شروع شد یا امام حسین
(محراب میخواست پیشنهاد بده ولی خب شروع شد، تف تو این شانسسس😂)
بقیه اش تو کامنتا
*و بعد دستشو گرفتم*
نیکا: دستاش خیلی گرم بود یه حس خوبی بود که کنارش بودم حس امنیت و آرامش میکردم..
از فکر اینکه دیگه نمیتونم ببینمش بغضی تو گلوم ایجاد شد که داشت گلومو چنگ میزد ولی امروز تولدم یود نباید به دهنم زهر میکردم پس بغض تو گلومو به زور قورت دادم و لبخندی زدم و به متین نگا کردم.... اونم بهم یه لبخند تحویل داد...... اخ چقدر تو خوبییی(تو دلش)
.................
عسل: گوشیتو بده بزارم تو کیفم
ممد: بیا
عسل: ممد
ممد: جانم
عسل: تاحالا شدع بخوای به یکی یه چیزی بگی ولی نتونی
ممد: آره خیلی پیش اومده
عسل: خب تو چیکار کردی
ممد: وایسا ببینم.. چیزی میخوای بم بگی که نمیتونی؟؟
عسل: نه اخه من چیزی دارم که ازت پنهون کنم
ممد: پس چی
عسل: یکی از دوستام مامانش با داداشش تصادف میکنن... داداشش دستش و سرش زخمی میشه ولی مامانش میره توی کما
الان خیلی نگرانشم
ممد: قربون اون قلب مهربونت برم حالا امشب میریم خونشون باهم بهش میگیم که توهم تنها نباشی
عسل: چه فرقی میکنه من تنها برم یا با تو بیام
ممد: حداقل اگه نتونستی بگی من بهش میگم... الانم خونسردی تو حفظ کن دار ه راه میوفته
عسل: اوم... باش
....................
مهشاد: محراب
محراب: جان
مهشاد:*با بهت بهش نگاه کردم و با لبخند داشت نگام میکرد *
محراب: بگو دیگه
مهشاد: هاا ام چیزه میگم تو به چی فوبیا داری؟
محراب: من از ارتفاع خیلی میترسم(بچه ها محراب واقعا از ارتغاع میترسه ... حال میکنید اطلاعاتو😂)
مهشاد: برعکس من.... من از ارتفاع اصلااا نمیترسم
محراب: پس از چی میترسی
مهشاد: از اینکه یه روزی تنها بشم:)
محراب: آخی🥲
مهشاد: هعیی که خب تنها هم هستم
محراب: مگه رل نداری
مهشاد: نه بابا رلم کجا بود... اخه من قیافه دارم؟
محراب: اولن که تو خیلی هم خوشگلی، دومن هرکی قشنگیای خودشو داره
میدونستی همه ی آدمای دنیا خشگلن.... فقط سلیقه ها متفاوته
مهشاد: کسی که با من رل نمیزنه
محراب: خب دلیل نمیشه که تو زشت باشی
مهشاد: البته تقصیر بچه هاهم هس مثلا
من هروقت بخوام برم بیرون با پانیذ و دیانا و نیکا میرم
اولویت اونا عن ینی اگه یکی خواست شماره بده اول اونا شماره رو میگیرن..... اگه هم یه پسری زشت باشه که بخواد شماره بده منو میندازن جلو
اگه هم پسری باشه که داف باشه بچه ها میپرن وسط حرفش و میگن خودش(مهشاد) رل داره شماره نمیخواد و بعد ردش میکنن میره
محراب: چه دوستایی داری
مهشاد: اوهوم..... ولی همدیگرو خیلییی دوس داریم... مثلا پانیذ و نیکا جفتشون رشتشون انسانی یا مثلا من و دیانا رشتمون تجربیه
و باهم توی دبیرستان آشنا شدیم🙂 و خب همدیگرو خیلیییییی دوس داریم
محراب: خب ببین م.........
مهشاد: وای شروع شد یا امام حسین
(محراب میخواست پیشنهاد بده ولی خب شروع شد، تف تو این شانسسس😂)
بقیه اش تو کامنتا
۱۱.۲k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.