Part:2
شنبه؛تایم04:00صبح
هوا نسبتا روشن بود؛نوراسو توی پیاده رو یک پارک
قدم می زد چند ساعت دیگه باید به سمت مدرسه
فاکی می رفت؛ خیلی از حادثه ی شب قبل نمی گذره!
کیفش رو گذاشت روی یک نیمکت داخل پارک و روی
نیمکت دراز کشید و چشماشو بست!....
تایم10:00
چشماشو باز کرد؛ هنور یک ساعت مونده بود تا مدرسه!خورشید از سمت شرق طلوع کرده بود...رو به روش یک مرده بلند قامت و چهره ی نا معلوم و سیگار روشنی توی دستش روی نیمکت اون طرف پارک نشسته بود و بهش خیره شده بود!...کسی نمیدونست هویت مخفی اون چیه و چه کسیه! به جز یک نفر!...
تایم12:00
این مدرسه مدرسه ای نبود که مدیریت داشته باشه همه واسه خودشون قلدر بودن و معلمی نداشت که بتونه خوب درس بده به جاش چندتا دانش آموز دیگه میومدن پای تخته و درس می دادن! نوراسو هم از بی پولی که باید خرج قمار های پدر معتادش رو بده و باید به خواهر ناتنیش برسه مثل شاگردای دیگه جلوی تخته درس می داد!
_noraso: خب..لطفا صفحه ی38 کتابتو....
_....: لازم نیست برای اینکه پول در بیاری بیای پای تخته درس بدی...بیا خونمون با دو سه شب..پول شیش ماهتو میگیری*خنده*
همه ی بچه ها زدن زیر خنده!..صدای ناخن کشیدن روی شیشه های پنجره ی ته کلاس به گوش همه خورد همون مرد بود! مردی که تو پارک بود!....
نوراسو عینکش رو تنطیم کرد روی صورتش و از کلاس بدون تعارف خارج شد!
خیلی فکرش درگیر ای مرد بود!..
سوال های عجیبی تو ذهنش میومد!
_این کیه؟چرا دنبالمه؟چرا خودشو نشون نمیده؟
چرا ولم نمیکنه؟....
نوراسو نگاهی به بازوی مرد انداخت! اما جای هیچ خراشی نبود! پس خیالش از شر اون مین عوضی راحت شد!
با مقدار پولی که از گدایی تو خیابونا جمع کرده بود رفت به بیرون مدرسه که یهو.........
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
#Loramin
@voguecompany
هوا نسبتا روشن بود؛نوراسو توی پیاده رو یک پارک
قدم می زد چند ساعت دیگه باید به سمت مدرسه
فاکی می رفت؛ خیلی از حادثه ی شب قبل نمی گذره!
کیفش رو گذاشت روی یک نیمکت داخل پارک و روی
نیمکت دراز کشید و چشماشو بست!....
تایم10:00
چشماشو باز کرد؛ هنور یک ساعت مونده بود تا مدرسه!خورشید از سمت شرق طلوع کرده بود...رو به روش یک مرده بلند قامت و چهره ی نا معلوم و سیگار روشنی توی دستش روی نیمکت اون طرف پارک نشسته بود و بهش خیره شده بود!...کسی نمیدونست هویت مخفی اون چیه و چه کسیه! به جز یک نفر!...
تایم12:00
این مدرسه مدرسه ای نبود که مدیریت داشته باشه همه واسه خودشون قلدر بودن و معلمی نداشت که بتونه خوب درس بده به جاش چندتا دانش آموز دیگه میومدن پای تخته و درس می دادن! نوراسو هم از بی پولی که باید خرج قمار های پدر معتادش رو بده و باید به خواهر ناتنیش برسه مثل شاگردای دیگه جلوی تخته درس می داد!
_noraso: خب..لطفا صفحه ی38 کتابتو....
_....: لازم نیست برای اینکه پول در بیاری بیای پای تخته درس بدی...بیا خونمون با دو سه شب..پول شیش ماهتو میگیری*خنده*
همه ی بچه ها زدن زیر خنده!..صدای ناخن کشیدن روی شیشه های پنجره ی ته کلاس به گوش همه خورد همون مرد بود! مردی که تو پارک بود!....
نوراسو عینکش رو تنطیم کرد روی صورتش و از کلاس بدون تعارف خارج شد!
خیلی فکرش درگیر ای مرد بود!..
سوال های عجیبی تو ذهنش میومد!
_این کیه؟چرا دنبالمه؟چرا خودشو نشون نمیده؟
چرا ولم نمیکنه؟....
نوراسو نگاهی به بازوی مرد انداخت! اما جای هیچ خراشی نبود! پس خیالش از شر اون مین عوضی راحت شد!
با مقدار پولی که از گدایی تو خیابونا جمع کرده بود رفت به بیرون مدرسه که یهو.........
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
#Loramin
@voguecompany
۲.۱k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.