ناموقتی پسر داییت بود و بعد از سال دیدیش

نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش
پارت:۶

حرف های جیمین مثل یک موجی بود که تمام تردید ها و ترس‌ هام رو شکست ترس از قضاوت دیگران،سنگینی اون ۱۵ سال دوری، همه ناگهان در مقابل اون نگاه و اعتراف جسورانه‌اش رنگ باخت
ا.ت:جیمین، من...
کلمات داخل گلوم گیر کرده بود نمی تونستم بگم نه درحالی که قلبم داشت از سینم بیرون میزد تا به اون برسه لحظه ای مکث کردم نگاهی به اطراف انداختم رستوران خیلی خلوت شده بود و فقط چند میز دور تر چند نفر نشسته بودن و درحال صحبت کردن بودن
اون فضا ، اون سکوت ناخواسته، انگار برای این لحظه ساخته شده بود.
نفس عمیقی کشیدم و دستام رو که زیر میز به هم قفل کرده بودم از هم آزاد کردم
ا.ت:منم دوست دارم جیمین ، شاید تو بچگی ازت بدم میومد ، ولی الان...این فراتر از فامیلیه این حسیه که از وقتی پیدات کردم ،
نتونستم خاموشش کنم
لبخند جیمین حالا دیگه محتاط نبود، یک لبخند کامل ، درخشان و پر از آرامش بود که تمام خستگی سفر طولانیش رو از چهرش پاک میکرد.
اون به آرومی از صندلیش بلند شد، دور میز چرخید و کنار صندلی من وایساد
جیمین:پس ریسک میکنیم
صداش زمزمه بود از روی صندلی بلند شدم جیمین کمرم رو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد و لبشو به لبم رسوند در ابتدا آروم بود
وقتی از هم جدا شدیم ، هردو نفس نفس میزدیم جیمین پیشونیش رو به پیشونی من تکیه داد
جیمین:
دیدگاه ها (۰)

نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش پارت:۵بعد از ای...

نام: وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش پارت:۴شب که رس...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط