Part
Part ¹⁵
بچم دوروک ذوق مرگ میشه
میرن پیش بقیه
ارن ها و اتاکول ها : کجا بودین
دوروک: آسیه میخواست بره دستاشو بشوره بهش دستشویی رو نشون دادم
آسیه: اره
خونهی تولگا
کان زنگ در رو می زنه
لیلا: کیه ؟ کان اینجا چیکار میکنی
کان : بیا
توی جعبه ماشینش چراغهای رنگی رو به شکل دوست دارم در آورده بود
لیلا: کان این چیه ؟ من صبح بهت گفتم باید فکر کنم
کان : خب طاقت نیاوردم
لیلا کان رو بغل میکنه
لیلا: باشه اعتراف میکنم منم دوست دارم
کان : یعنی الان من دوست پسرتم؟
لیلا: اره
تولگا توی راه خونهی جمیله بود که دید یه پسره مزاحم جمیله شده از ماشین پیاده میشه
تولگا : خیره پسر چیکار دختره داری
مزاحم: به تو چه تو چیکارشی ؟
تولگا : دوست پسرش تکرار کن دوست پسرش
تولگا پسره رو کتک می زنه و پسره فرار میکنه
تولگا: پسره ی ...... .......
جمیله : اشکال نداره بیا بشین گوشهی لبت زخم شده
تولگا : طوری نیست تو خوبی ؟
جمیله: من خوبم یعنی چی که طوری نیست داره خون میاد
تولگا : تو برای من نگران شدی ؟
جمیله: لبت داره خون میاد دیوو
هنوز حرفشو کامل نزده بود که تولگا بوسیدش (از لب)
تولگا دست جمیله رو گرفت رسوند خونشون و برگشت خونهی خودش
دوروک زنگ میزنه به آسیه
دوروک : سلام
آسیه: سلام کاری داشتی ؟
دوروک : هیچی دلتنگت شدم زنگ زدم صداتو بشنوم
آسیه: شنیدی
دوروک : اره
آسیه: خداحافظ
دوروک: خداحافظ
دخترهی ظالم دلت برام تنگ نشده اینقد زود قطع میکنی
بچم دوروک ذوق مرگ میشه
میرن پیش بقیه
ارن ها و اتاکول ها : کجا بودین
دوروک: آسیه میخواست بره دستاشو بشوره بهش دستشویی رو نشون دادم
آسیه: اره
خونهی تولگا
کان زنگ در رو می زنه
لیلا: کیه ؟ کان اینجا چیکار میکنی
کان : بیا
توی جعبه ماشینش چراغهای رنگی رو به شکل دوست دارم در آورده بود
لیلا: کان این چیه ؟ من صبح بهت گفتم باید فکر کنم
کان : خب طاقت نیاوردم
لیلا کان رو بغل میکنه
لیلا: باشه اعتراف میکنم منم دوست دارم
کان : یعنی الان من دوست پسرتم؟
لیلا: اره
تولگا توی راه خونهی جمیله بود که دید یه پسره مزاحم جمیله شده از ماشین پیاده میشه
تولگا : خیره پسر چیکار دختره داری
مزاحم: به تو چه تو چیکارشی ؟
تولگا : دوست پسرش تکرار کن دوست پسرش
تولگا پسره رو کتک می زنه و پسره فرار میکنه
تولگا: پسره ی ...... .......
جمیله : اشکال نداره بیا بشین گوشهی لبت زخم شده
تولگا : طوری نیست تو خوبی ؟
جمیله: من خوبم یعنی چی که طوری نیست داره خون میاد
تولگا : تو برای من نگران شدی ؟
جمیله: لبت داره خون میاد دیوو
هنوز حرفشو کامل نزده بود که تولگا بوسیدش (از لب)
تولگا دست جمیله رو گرفت رسوند خونشون و برگشت خونهی خودش
دوروک زنگ میزنه به آسیه
دوروک : سلام
آسیه: سلام کاری داشتی ؟
دوروک : هیچی دلتنگت شدم زنگ زدم صداتو بشنوم
آسیه: شنیدی
دوروک : اره
آسیه: خداحافظ
دوروک: خداحافظ
دخترهی ظالم دلت برام تنگ نشده اینقد زود قطع میکنی
- ۴.۵k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط