Part
Part ¹⁷
آسیه: مسابقه موسیقی امروزه ساعت چند ؟
دوروک : ساعت ۱۰
آسیه: چی ؟ دوروک چرا نمیگی ؟ الان ساعت ۸
دوروک: چی ؟ ساعت هشت بلند شو بدو بدو بریم دیر میشه
آسیه: نگاه کن توروخدا نمیشد یکم حواستو جمع کنی؟
دوروک : خب چیکار کنم دیشب تا صبح داشتم به تو فکر میکردم صبح هم از بس خوشحال بودم یادم رفت
آسیه: باشه بریم
وسط جاده ماشین خاموش میشه
آسیه: چیشده؟
دوروک : نمیدونم فکر کنم خراب شده
آسیه: ای بابا
دوروک : نگران نباش الان ماشین میگیریم میریم
بعد از نیم ساعت
دوروک: چرا هیچ کدوم نمیزنن کنار ای بابا
آسیه: به مسابقه نمیرسیم
دوروک : نگران نباش عشقم ما حتماً به اون مسابقه خودمون رو میرسونیم
یه ماشین ترمز کرد
محل مسابقه
آسیه: دوروک نمیشه من خیلی استرس دارم اگه خوب نخونم چی ؟
دوروک: نگران نباش عشقم
آسیه رو بغل میکنه بعدش دستشو میگیره میرن روی صحنه
عاکف و نباحت و خدیجه و ولی هم مسابقه رو تماشا میکردن و وقتی دوروک دست آسیه رو گرفت تعجب کردن
شب
خدیجه: آسیه ،دوروک دوست پسرته ؟
آسیه:اره
عمر : منم دوست دختر دارم اسمشم سوسنه
قدیر: و منم ملیسا دختر آقا عاکف و خواهر دوروک
ولی : وای وای سلطانم بچه های منو ببین چقدر بزرگ شدن حالا دیگه همشون دوست دختر و دوست پسر دارن
امل : اما من که ندارم
خدیجه:پرنسسم تو که بچه ای هر وقت بزرگ شدی تو هم می تونی دوست پسر داشته باشی
آسیه: مسابقه موسیقی امروزه ساعت چند ؟
دوروک : ساعت ۱۰
آسیه: چی ؟ دوروک چرا نمیگی ؟ الان ساعت ۸
دوروک: چی ؟ ساعت هشت بلند شو بدو بدو بریم دیر میشه
آسیه: نگاه کن توروخدا نمیشد یکم حواستو جمع کنی؟
دوروک : خب چیکار کنم دیشب تا صبح داشتم به تو فکر میکردم صبح هم از بس خوشحال بودم یادم رفت
آسیه: باشه بریم
وسط جاده ماشین خاموش میشه
آسیه: چیشده؟
دوروک : نمیدونم فکر کنم خراب شده
آسیه: ای بابا
دوروک : نگران نباش الان ماشین میگیریم میریم
بعد از نیم ساعت
دوروک: چرا هیچ کدوم نمیزنن کنار ای بابا
آسیه: به مسابقه نمیرسیم
دوروک : نگران نباش عشقم ما حتماً به اون مسابقه خودمون رو میرسونیم
یه ماشین ترمز کرد
محل مسابقه
آسیه: دوروک نمیشه من خیلی استرس دارم اگه خوب نخونم چی ؟
دوروک: نگران نباش عشقم
آسیه رو بغل میکنه بعدش دستشو میگیره میرن روی صحنه
عاکف و نباحت و خدیجه و ولی هم مسابقه رو تماشا میکردن و وقتی دوروک دست آسیه رو گرفت تعجب کردن
شب
خدیجه: آسیه ،دوروک دوست پسرته ؟
آسیه:اره
عمر : منم دوست دختر دارم اسمشم سوسنه
قدیر: و منم ملیسا دختر آقا عاکف و خواهر دوروک
ولی : وای وای سلطانم بچه های منو ببین چقدر بزرگ شدن حالا دیگه همشون دوست دختر و دوست پسر دارن
امل : اما من که ندارم
خدیجه:پرنسسم تو که بچه ای هر وقت بزرگ شدی تو هم می تونی دوست پسر داشته باشی
- ۳.۵k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط