❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ⁸
+خب بگو چیزی شده؟
×اره
+خب بگو
×امشب ساعت ۶ حاضر باش باید بریم جایی
+کجا؟
×میریم میفهمی
+واا
بلند شد رفت سمت در تا از اتاق خارج بشه ولی همین ک خواست درو باز کنه گفت
×راستی لباس باز و آرایش غلیظ هم ممنوع
+میدونم برو برو
*رفت
+ایش این پسره چقد گیره نمیفهممش ولی توی این چند روز ک نبود دلم براش تنگ شده بود دلم میخواست بغلش کنم ولی نمیشه.....
ویو کوک
از اتاق میسو اومدم بیرون رفتم توی اتاق خودم زنگ زدم به بهترین هتل سئول ک رستوران داره اینا خیلی خوبه بعدش رزروش کردم ست جواهراتی ک برای میسو گرفته بودم رو هم آماده کردم گذاشتم روی میز امشب میخوام به میسو اعتراف کنم دوماهی میشه ک عاشقش شدم ولی فک میکردم اوایلش عشق نیست اما وقتی ک رفتم سفر به قدری دلم براش تنگ شده بود ک یک هفته زودتر برگشتم
پرش زمانی به ساعت ۶
ویو میسو
عطرمو زدم ساعتمم انداختم رفتم بیرون
*میسو بر روی پله ها قدم گذاشت با اون کفش های پاشنه بلندی ک راه میرفت صداش توی کل عمارت پیچیده بود با پخش شدن صدای کفش دخترک کوک به سمتش برگشت و میسو هم آخرین پله رو طی کرد وقتی ک دخترک به پسرک چشمش خورد زبونش قفل کرد پسرک هم همینطور تا چند دقیقه ای به هم خیره شده بودن درسته اینه عشق همینجوری به هم خیره بودن ک با تک سرفه ای ک دخترک کرد هردو به خودشون اومدند
×خب آماده ای؟
+ا..اره بریم
وایی عر چقد جذاب شده بوددلم ضعف رفت براش باهم رفتیم سوار ماشین شدیم
×حرکت کن
/چشم
+راننده شروع به حرکت کرد توی راه هی نگاه های خیره ی کوک رو حس میکردم ولی سعی میکردم اهمیتی ندم بالاخره بعد از چند مین رسیدیم به بیرون ک نگاه کردم تعجب کردم اینجا هتل بود اونم هتلی فقط برای زوجا ولی چرا اینجا
+چرا اومدیم اینجا؟
×پیاده شو میفهمی
از ماشین پیاده شدم رفتم درو برای میسو هم باز کردم معلوم بود از تعجب و فضولی داره میمیره تک خنده ای کردم به کیوت بودنش بعدش دستشو گرفتم ک بازم تعجب کرد بردمش تو
+منو برد توی یک جایی ک همه جا تاریک بود کمی جلوتر رفتیم کوک دستمو گرفته بود بعد از اینکه کمی جلوتر رفتیم...
part ⁸
+خب بگو چیزی شده؟
×اره
+خب بگو
×امشب ساعت ۶ حاضر باش باید بریم جایی
+کجا؟
×میریم میفهمی
+واا
بلند شد رفت سمت در تا از اتاق خارج بشه ولی همین ک خواست درو باز کنه گفت
×راستی لباس باز و آرایش غلیظ هم ممنوع
+میدونم برو برو
*رفت
+ایش این پسره چقد گیره نمیفهممش ولی توی این چند روز ک نبود دلم براش تنگ شده بود دلم میخواست بغلش کنم ولی نمیشه.....
ویو کوک
از اتاق میسو اومدم بیرون رفتم توی اتاق خودم زنگ زدم به بهترین هتل سئول ک رستوران داره اینا خیلی خوبه بعدش رزروش کردم ست جواهراتی ک برای میسو گرفته بودم رو هم آماده کردم گذاشتم روی میز امشب میخوام به میسو اعتراف کنم دوماهی میشه ک عاشقش شدم ولی فک میکردم اوایلش عشق نیست اما وقتی ک رفتم سفر به قدری دلم براش تنگ شده بود ک یک هفته زودتر برگشتم
پرش زمانی به ساعت ۶
ویو میسو
عطرمو زدم ساعتمم انداختم رفتم بیرون
*میسو بر روی پله ها قدم گذاشت با اون کفش های پاشنه بلندی ک راه میرفت صداش توی کل عمارت پیچیده بود با پخش شدن صدای کفش دخترک کوک به سمتش برگشت و میسو هم آخرین پله رو طی کرد وقتی ک دخترک به پسرک چشمش خورد زبونش قفل کرد پسرک هم همینطور تا چند دقیقه ای به هم خیره شده بودن درسته اینه عشق همینجوری به هم خیره بودن ک با تک سرفه ای ک دخترک کرد هردو به خودشون اومدند
×خب آماده ای؟
+ا..اره بریم
وایی عر چقد جذاب شده بوددلم ضعف رفت براش باهم رفتیم سوار ماشین شدیم
×حرکت کن
/چشم
+راننده شروع به حرکت کرد توی راه هی نگاه های خیره ی کوک رو حس میکردم ولی سعی میکردم اهمیتی ندم بالاخره بعد از چند مین رسیدیم به بیرون ک نگاه کردم تعجب کردم اینجا هتل بود اونم هتلی فقط برای زوجا ولی چرا اینجا
+چرا اومدیم اینجا؟
×پیاده شو میفهمی
از ماشین پیاده شدم رفتم درو برای میسو هم باز کردم معلوم بود از تعجب و فضولی داره میمیره تک خنده ای کردم به کیوت بودنش بعدش دستشو گرفتم ک بازم تعجب کرد بردمش تو
+منو برد توی یک جایی ک همه جا تاریک بود کمی جلوتر رفتیم کوک دستمو گرفته بود بعد از اینکه کمی جلوتر رفتیم...
۳۶.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.