درخواستی داریم 🖤 چند پارتی کاکوچو🖤
درخواستی داریم 🖤 چند پارتی کاکوچو🖤
ویو ا.ت
امروز مثل همیشه از بچه های مدرسه کتک خوردم نمی دونم چرا چرا من توی زندگیم اینقدر بدبختم سر تا پام خونی بود هرجور که میتونستن زدنم فکر کنم که دیگه نمی تونم راه برم وایستا امتحان کنم اییی
ا.ت افتاد
آخ چرا من اینجوریم وایستا اونا نکنه اونام میخان که بزننم نه
میکو: احمقا جرعت دارین یک قدم دیگه بیاین جلو
ا.ت : میکو
میکو برمیگرده و به سمته ا.ت میره
میکو : ا.ت اونا دوباره زدنت حق چرا از خودت دفاع حق نمیکنی
ا.ت : میکو گریه نکن من ارزششو ندارم
میکو : ساکت باششش حق تو امروز با من میای خونه
ا.ت : میکو نه نمی تونم
میکو : تو حق میای و هیچ حرفی نمی زنی
میکو شما رو با هزار تا بدبختی برمیداره و میبره به خونه ی خودش
میکو : کاکوچو امروز مهمون داریم
( میکو خواهر کوچکتر کاکوچو هستش )
کاکوچو میاد به هال و با دیدن ا.ت که سر تا پاش خونیه خشکش میزنه
کاکوچو : میکو ایشون دوست توعه
میکو: آره زود باش کمک های اولیه. و بیار
کاکوچو : باشه ولی مطمئنی که نمی خواد ببریمش به بیمارستان
میکو: نه دوست منه من خودم خیلی خوب بلدم خودم درستش میکنم
خلاصه شما با کاکوچو هم آشنا میشد و درمو د زندگیتون بهشون میگید که همیشه هم از طرف خانواده و مدرسه و هم کلاسی هاتون مورد ازار و اذیت قرار گرفته اید
کاکوچو در ذهن : آخه کی دلش میاد به این فرشته کوچولو آسیب بزنه من خودم همشونو میکشم 😡
کاکوچو: میکو بهتره که ا.ت چان اینجا بمونه
میکو: آره منم همینو میخواستم بگم
ا.ت : چی نه من نمی تونم
میکو : حرف نباشه
ا.ت: ولی
کاکوچو: اینجوری بهتره
خب ا.ت چند روزو با اونا موند و بهترین روزای عمرش رو داشته و ا.ت احساس میکرد که علاقه ای نسبت به کاکوچو داره
کاکوچو هم همین طور تا روزی که ا.ت داشت از یه جایی به طرف خونه ی میکو و کاکوچو میرفت که پدرش راهشو میگیره
پدر ا.ت : هیی جنده کجایی هاااا زود بیا بریم ببینم
ا.ت: نه من دیگه برنمی گردم
پدرش میخاد یکی محکم بزنه تو گوش ا.ت که کاکوچو میاد و نمیزاره
پدر ا.ت : تو دیگه کدوم احمقی هستی هاااااا
کاکوچو: ........
پارت بعدی رو زود میزارم بای بای 👋👋👋👋👋♥️♥️
ویو ا.ت
امروز مثل همیشه از بچه های مدرسه کتک خوردم نمی دونم چرا چرا من توی زندگیم اینقدر بدبختم سر تا پام خونی بود هرجور که میتونستن زدنم فکر کنم که دیگه نمی تونم راه برم وایستا امتحان کنم اییی
ا.ت افتاد
آخ چرا من اینجوریم وایستا اونا نکنه اونام میخان که بزننم نه
میکو: احمقا جرعت دارین یک قدم دیگه بیاین جلو
ا.ت : میکو
میکو برمیگرده و به سمته ا.ت میره
میکو : ا.ت اونا دوباره زدنت حق چرا از خودت دفاع حق نمیکنی
ا.ت : میکو گریه نکن من ارزششو ندارم
میکو : ساکت باششش حق تو امروز با من میای خونه
ا.ت : میکو نه نمی تونم
میکو : تو حق میای و هیچ حرفی نمی زنی
میکو شما رو با هزار تا بدبختی برمیداره و میبره به خونه ی خودش
میکو : کاکوچو امروز مهمون داریم
( میکو خواهر کوچکتر کاکوچو هستش )
کاکوچو میاد به هال و با دیدن ا.ت که سر تا پاش خونیه خشکش میزنه
کاکوچو : میکو ایشون دوست توعه
میکو: آره زود باش کمک های اولیه. و بیار
کاکوچو : باشه ولی مطمئنی که نمی خواد ببریمش به بیمارستان
میکو: نه دوست منه من خودم خیلی خوب بلدم خودم درستش میکنم
خلاصه شما با کاکوچو هم آشنا میشد و درمو د زندگیتون بهشون میگید که همیشه هم از طرف خانواده و مدرسه و هم کلاسی هاتون مورد ازار و اذیت قرار گرفته اید
کاکوچو در ذهن : آخه کی دلش میاد به این فرشته کوچولو آسیب بزنه من خودم همشونو میکشم 😡
کاکوچو: میکو بهتره که ا.ت چان اینجا بمونه
میکو: آره منم همینو میخواستم بگم
ا.ت : چی نه من نمی تونم
میکو : حرف نباشه
ا.ت: ولی
کاکوچو: اینجوری بهتره
خب ا.ت چند روزو با اونا موند و بهترین روزای عمرش رو داشته و ا.ت احساس میکرد که علاقه ای نسبت به کاکوچو داره
کاکوچو هم همین طور تا روزی که ا.ت داشت از یه جایی به طرف خونه ی میکو و کاکوچو میرفت که پدرش راهشو میگیره
پدر ا.ت : هیی جنده کجایی هاااا زود بیا بریم ببینم
ا.ت: نه من دیگه برنمی گردم
پدرش میخاد یکی محکم بزنه تو گوش ا.ت که کاکوچو میاد و نمیزاره
پدر ا.ت : تو دیگه کدوم احمقی هستی هاااااا
کاکوچو: ........
پارت بعدی رو زود میزارم بای بای 👋👋👋👋👋♥️♥️
۱۲.۹k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.