زندگی سیاه پارت۱۴
زندگی سیاه پارت۱۴
و رفتم توی اشپز خونه و به بچه ها گفتم صبحونه رو بیارن، وقتی رفتیم طرف تخت پیشی دیدیم بیدار شده پس صبحونه رو گذاشتم کنارش و پرید توی بغلم و بچه ها
گفتن:(بریم بیرون)
بچه ها رفتن بیرون .
کیم یوجونگ
بچه ها رفتن بیرون که دیدم سونگ دکمه های لباسش رو باز کرد و
گفت:(خب دیشب لارا باهات چیکار کرد؟)
گفتم:(نمیگم شاید ناراحت بشی)
گفت:(یا میگی یا لب میگیرم)
گفتم:(هی هی!)
که تابه خودم بیام دیدم لبش رو روی لبم قرار داده خودم ادامه دادم و لبش رو برداشت و
گفت:(بگو چی شد؟)
گفتم:(دیشب وقتی خوابیدم محکم بغلت کردم درسته؟اون موقع بود که دیدم یک نفر داره با چکش به کمرم میزن)
ساکت موند که ناگهان
گفتم:(وای مامانم امروز میاد، توروخدا ماشین رو روشن کن بریم!)
دیدم
گفت:(به همه گفتیم اومدیم مسافرت مشکلیه؟)
و رفتم توی اشپز خونه و به بچه ها گفتم صبحونه رو بیارن، وقتی رفتیم طرف تخت پیشی دیدیم بیدار شده پس صبحونه رو گذاشتم کنارش و پرید توی بغلم و بچه ها
گفتن:(بریم بیرون)
بچه ها رفتن بیرون .
کیم یوجونگ
بچه ها رفتن بیرون که دیدم سونگ دکمه های لباسش رو باز کرد و
گفت:(خب دیشب لارا باهات چیکار کرد؟)
گفتم:(نمیگم شاید ناراحت بشی)
گفت:(یا میگی یا لب میگیرم)
گفتم:(هی هی!)
که تابه خودم بیام دیدم لبش رو روی لبم قرار داده خودم ادامه دادم و لبش رو برداشت و
گفت:(بگو چی شد؟)
گفتم:(دیشب وقتی خوابیدم محکم بغلت کردم درسته؟اون موقع بود که دیدم یک نفر داره با چکش به کمرم میزن)
ساکت موند که ناگهان
گفتم:(وای مامانم امروز میاد، توروخدا ماشین رو روشن کن بریم!)
دیدم
گفت:(به همه گفتیم اومدیم مسافرت مشکلیه؟)
۳.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.