زندگی سیاه پارت ۱۲
زندگی سیاه پارت ۱۲
دعا دعا میکردم کنار پیشی بخوابم
داشتن میچرخوندن ۷ نفر اومدن تا بالاخره نوبت اسم من بود که با کی بخوابم که شانس در خونمو زد پیش پیشی میخوابم!
کتم رو در آوردم و پیشی رو کول کردم و گذاشتمش روی تخت و خودم رفتم بغلش کردم و خوابیدم. بعد از ۵ دقیقه چراغ ها خاموش شد.
ساعت ۶:۴ دقیقه صبح
همه از خواب پاشدن و لباس فرم پوشیدن تا اینکه منم بیدار شدم و تصمیم گرفتیم پیشی رو سوپرایز کنیم و تا اومدیم بگیم سوپرایز دیدیم از دماغش خون اومده اشک توی چشمام جمع شد و داد زدم که دستمال بیارن ، فییکس دستمال اورد و دماغش رو پاک کردم هر چی صداش کردم پا نشد و رفتم بلندش کنم و دیدم پشت کمرش جای چکش بود خیلی ترسیدم و
گفتم:(کی این گوه رو خورده؟)
همه داشتن گریه میکردن بجز لارا ، لارا داشت به بیرون نگاه میکرد بچه ها رو جمع کردم و
گفتم:(بیاید همه ی دوربین های خونه رو ببینیم!)
رزی گوشیش رو روشن کرد و
گفت :(اینجا وقتی خوابیدیم چند ساعت بعد لارا اومده و با چکش به کمره پیشی شما ضربه زده!)
رفتم و یک چکش اوردم و اینقدر زدم تو کمرش که بیهوش شد وقتی برگشتم رزی هم با چکش زدتش بجز تهیونگ و جانگکوک چون داشتن به دبیرستان میگفتن که ما نمیتونیم بیایم
رفتم و به بچه ها
گفتم برید ماشین رو روشن کنید!
پیشی رو گذاشتم توی ماشین و خیلی سریع بردمش بیمارستان و گذاشتمش روی تخت توضیح دادم و دکترا
گفتن:(متاسفم ولی شاید ۹۹٪مرده باشه)
گفتم:(باید زندش کنید!)
بچه ها نمرده داستان رو تغیر دادم
دعا دعا میکردم کنار پیشی بخوابم
داشتن میچرخوندن ۷ نفر اومدن تا بالاخره نوبت اسم من بود که با کی بخوابم که شانس در خونمو زد پیش پیشی میخوابم!
کتم رو در آوردم و پیشی رو کول کردم و گذاشتمش روی تخت و خودم رفتم بغلش کردم و خوابیدم. بعد از ۵ دقیقه چراغ ها خاموش شد.
ساعت ۶:۴ دقیقه صبح
همه از خواب پاشدن و لباس فرم پوشیدن تا اینکه منم بیدار شدم و تصمیم گرفتیم پیشی رو سوپرایز کنیم و تا اومدیم بگیم سوپرایز دیدیم از دماغش خون اومده اشک توی چشمام جمع شد و داد زدم که دستمال بیارن ، فییکس دستمال اورد و دماغش رو پاک کردم هر چی صداش کردم پا نشد و رفتم بلندش کنم و دیدم پشت کمرش جای چکش بود خیلی ترسیدم و
گفتم:(کی این گوه رو خورده؟)
همه داشتن گریه میکردن بجز لارا ، لارا داشت به بیرون نگاه میکرد بچه ها رو جمع کردم و
گفتم:(بیاید همه ی دوربین های خونه رو ببینیم!)
رزی گوشیش رو روشن کرد و
گفت :(اینجا وقتی خوابیدیم چند ساعت بعد لارا اومده و با چکش به کمره پیشی شما ضربه زده!)
رفتم و یک چکش اوردم و اینقدر زدم تو کمرش که بیهوش شد وقتی برگشتم رزی هم با چکش زدتش بجز تهیونگ و جانگکوک چون داشتن به دبیرستان میگفتن که ما نمیتونیم بیایم
رفتم و به بچه ها
گفتم برید ماشین رو روشن کنید!
پیشی رو گذاشتم توی ماشین و خیلی سریع بردمش بیمارستان و گذاشتمش روی تخت توضیح دادم و دکترا
گفتن:(متاسفم ولی شاید ۹۹٪مرده باشه)
گفتم:(باید زندش کنید!)
بچه ها نمرده داستان رو تغیر دادم
۲.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.