زندگی سیاه پارت ۱۳
زندگی سیاه پارت ۱۳
دکترا خیلی سریع رفتن داخل اتاق و بچه ها هم رسیدن نشستم و منتظر موندم تا دکترا بیان که رزی
گفت:(بچه ها به خوانوادمون و خوانواده یوجونگ گفتم مسافرتیم به دبیرستان هم همینطور چون باید زیاد از یوجونگ مراقبت کنیم.)
لیسا کلش رو تکون داد و
گفت:(بچه ها من با تهیونگ و رزی میرم خونه تا صبحونه واسه یوجونگ درست کنیم و خونه رو مرتب کنیم پس بای!)
فقط کنارم کوکی و شوگا ، جیمین،جنی نشسته بودن تا اینکه دکترا اومدن بیرون خیلی سریع رفتم جلو و
گفتم:(چی شده؟)
گفتن:(خداروشکر خانم یوجونگ حالشون خوبه یک ربع دیگه باید ببریدش خونه و بهش صبحانه قوی بدید .)
گفتم:(بله حتما)
یک ربع گذشت به بچه ها
گفتم:(برید خونه منم الان پیشی رو میارم .)
کله هاشون رو تکون دادن و رفتن طرف خونه
رفتم داخل اتاق و به پرستار
گفتم:(من میخوام خانم یوجونگ رو ببرم پس میشه سوزن هاشو بکشید؟)
اومد و سوزن هاشو کشید و رفت بیرون ، لباس هاشو تنش کردم و بلندش کردم گذاشتمش توی ماشین که دیدم کوکی زنگ زد و
گفت:(یوجونگ رو بیار منتظرشیم ، بدو!)
داشت صحبت میکرد که گوشی رو قطع کردم و راه افتادم ، ماشین رو روشن کردم پیشی بیدار شد و اروم
گفت:(سونگ)
دستش رو گرفتم و دوباره گرفت خوابید ، بعد از پنج دقیقه رسیدیم خونه، بچه ها در رو باز کردن و پیشی رو بردم داخل و گذاشتمش روی تخت و خودم کتم رو در اوردم
دکترا خیلی سریع رفتن داخل اتاق و بچه ها هم رسیدن نشستم و منتظر موندم تا دکترا بیان که رزی
گفت:(بچه ها به خوانوادمون و خوانواده یوجونگ گفتم مسافرتیم به دبیرستان هم همینطور چون باید زیاد از یوجونگ مراقبت کنیم.)
لیسا کلش رو تکون داد و
گفت:(بچه ها من با تهیونگ و رزی میرم خونه تا صبحونه واسه یوجونگ درست کنیم و خونه رو مرتب کنیم پس بای!)
فقط کنارم کوکی و شوگا ، جیمین،جنی نشسته بودن تا اینکه دکترا اومدن بیرون خیلی سریع رفتم جلو و
گفتم:(چی شده؟)
گفتن:(خداروشکر خانم یوجونگ حالشون خوبه یک ربع دیگه باید ببریدش خونه و بهش صبحانه قوی بدید .)
گفتم:(بله حتما)
یک ربع گذشت به بچه ها
گفتم:(برید خونه منم الان پیشی رو میارم .)
کله هاشون رو تکون دادن و رفتن طرف خونه
رفتم داخل اتاق و به پرستار
گفتم:(من میخوام خانم یوجونگ رو ببرم پس میشه سوزن هاشو بکشید؟)
اومد و سوزن هاشو کشید و رفت بیرون ، لباس هاشو تنش کردم و بلندش کردم گذاشتمش توی ماشین که دیدم کوکی زنگ زد و
گفت:(یوجونگ رو بیار منتظرشیم ، بدو!)
داشت صحبت میکرد که گوشی رو قطع کردم و راه افتادم ، ماشین رو روشن کردم پیشی بیدار شد و اروم
گفت:(سونگ)
دستش رو گرفتم و دوباره گرفت خوابید ، بعد از پنج دقیقه رسیدیم خونه، بچه ها در رو باز کردن و پیشی رو بردم داخل و گذاشتمش روی تخت و خودم کتم رو در اوردم
۳.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.