part8:
part8:
صورت اشفته و موهای درهم و اتاق تاریکی و خاک گرفته لباس هایه خاکی شده و اشک هایه ریز رویه صورت شاهدخت و زخم هایی که بر اثر خراشیده شدن به وجود اومده بود خبر از حاله بده ایزابلا میداد ، ایزابلا تقلا میکرد تا چیزی بگه ، بخاطر همین دهانش از پارچه بدون نیاز کردن
مرد:شاهدخت حرفه مهمی دارید؟
ایزابلا:اگه برادرانم بفهمن تا اخر عمر اب خوش از گلوتون پایین نمیره اینگلیسی هایه خیانت کار
اون مرد شروع به خندیدن مرگ باری کرد و تویه تخم چشم هایه ایزابلا نگاه کرد
مرد :شاهدخت، منظور از برادرت، دشمنان مگه نه؟ برادرت خیلی خوب برایه ما روشن کردن که باید از دستت خلاص شیم
ایزابلا:دروغ نگو فکر کردی گول تویه عو. ضی رو میخورم؟ !
مرد:اگه باور نمیکنی باید بگم که برادرت اینو برات بجا گذاشته
مرد اشاره ای به دوستش و دوستش جعبه چوپی ای رو به ایزابلا داد
ایزابلا با اینکه مردد بود دره جعبه رو باز کرد
و با چیز یکه دید شوکه شد و گوله بزرگ اشکی از مدردمک چشمش بیرون اون
با انگشتش ها انگشتر خونی مادرش لمس کرد
و به اون مرد خیره شد :این... این چیه؟
مرد :درکش واست سخته اما....
که یهو شمشیری بر رویه گردن مرد قرار گرفتن و بدون تردیدی گلویش پاره کرد صاحب شمشیر جک بود! همون پسره ای که تو مهمونی دیده بود
ایزابلا هنوز تو یه شک بود که جک بقیه مرد هایه اینگلیسی کشت و به طرف ایزابلا رفت و شروع کرد به باز کردن طناب ها و ایزابلا بلند کرد
ایزابلا:جک.. تو
جک:شاهدخت بعدا صحبت میکنیم
ایزابلا به کمک جک از اون انباری تاریک فرار کرد و به جنگل سر سبز و تاریکی رسیدن جک اروم ایزابلا گذاشت رویه تنه درخت افتاده ای و ایزابلا اروم نشست و با گریه به شونه ها یه جک دست میزد: جک بهم بگو چخبره... انگشتر مادرم این
جک:شاهدخت اروم باشید، شاید همچیز براتون پیچیده و بد باشه ولی به زودی بهتون توضیح میدم یکم لباس و اب و خوراکی اوردم دستو پاتونو تمیز کنید ببندید لباس جدید بپوشید، گریه نکنید تا واقعیت هارو بهتون بگم هرچیزی بشه نباید شکست بخورید
ایزابلا سری تکون داد و اشک هاشو پاک کرد و گوشه رفت تا خودشو نمی بکنه لباس بهتری بپوشه (اسلاید 2)
صورت اشفته و موهای درهم و اتاق تاریکی و خاک گرفته لباس هایه خاکی شده و اشک هایه ریز رویه صورت شاهدخت و زخم هایی که بر اثر خراشیده شدن به وجود اومده بود خبر از حاله بده ایزابلا میداد ، ایزابلا تقلا میکرد تا چیزی بگه ، بخاطر همین دهانش از پارچه بدون نیاز کردن
مرد:شاهدخت حرفه مهمی دارید؟
ایزابلا:اگه برادرانم بفهمن تا اخر عمر اب خوش از گلوتون پایین نمیره اینگلیسی هایه خیانت کار
اون مرد شروع به خندیدن مرگ باری کرد و تویه تخم چشم هایه ایزابلا نگاه کرد
مرد :شاهدخت، منظور از برادرت، دشمنان مگه نه؟ برادرت خیلی خوب برایه ما روشن کردن که باید از دستت خلاص شیم
ایزابلا:دروغ نگو فکر کردی گول تویه عو. ضی رو میخورم؟ !
مرد:اگه باور نمیکنی باید بگم که برادرت اینو برات بجا گذاشته
مرد اشاره ای به دوستش و دوستش جعبه چوپی ای رو به ایزابلا داد
ایزابلا با اینکه مردد بود دره جعبه رو باز کرد
و با چیز یکه دید شوکه شد و گوله بزرگ اشکی از مدردمک چشمش بیرون اون
با انگشتش ها انگشتر خونی مادرش لمس کرد
و به اون مرد خیره شد :این... این چیه؟
مرد :درکش واست سخته اما....
که یهو شمشیری بر رویه گردن مرد قرار گرفتن و بدون تردیدی گلویش پاره کرد صاحب شمشیر جک بود! همون پسره ای که تو مهمونی دیده بود
ایزابلا هنوز تو یه شک بود که جک بقیه مرد هایه اینگلیسی کشت و به طرف ایزابلا رفت و شروع کرد به باز کردن طناب ها و ایزابلا بلند کرد
ایزابلا:جک.. تو
جک:شاهدخت بعدا صحبت میکنیم
ایزابلا به کمک جک از اون انباری تاریک فرار کرد و به جنگل سر سبز و تاریکی رسیدن جک اروم ایزابلا گذاشت رویه تنه درخت افتاده ای و ایزابلا اروم نشست و با گریه به شونه ها یه جک دست میزد: جک بهم بگو چخبره... انگشتر مادرم این
جک:شاهدخت اروم باشید، شاید همچیز براتون پیچیده و بد باشه ولی به زودی بهتون توضیح میدم یکم لباس و اب و خوراکی اوردم دستو پاتونو تمیز کنید ببندید لباس جدید بپوشید، گریه نکنید تا واقعیت هارو بهتون بگم هرچیزی بشه نباید شکست بخورید
ایزابلا سری تکون داد و اشک هاشو پاک کرد و گوشه رفت تا خودشو نمی بکنه لباس بهتری بپوشه (اسلاید 2)
۴.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.