"عشق و نفرت"
"عشق و نفرت"
part:¹⁶
اومدم بیرون و دروبستم احساس کردم کِشَم شل شده بود موهامو باز کردم و دوباره دم اسبی بستم داشتم میرفتم سمت اتاقم که صداشونو شنیدم و کنجکاو شدم بشنوم دارن چی میگن
@جین زده به سرت
_چیه خب...هیکلش خوبه برا همین برا عکاسی نیازش دارم
@اون الان اینجا منشیه نمیتونه که دو کارو یه جا انجام بده
_یه جوری میگی منشیه نمیتونه دوکار انجام بده انگار جز نشستن پشت میز کار دیگه ای هم باید کنه
@چرا اتفاقاً از من بیشتر باید اون کارا رو انجام بده
_هوف...ولی بازم فکارتو بکن
@باشه
صداشون دیگه نیومد فهمیدم جین داره میاد بیرون پس فوری از اتاق داشتم دور میشدم که صداشو شنیدم
_اهای منشی فضول
برگشتم
+با منی؟
_نه پس با دیوارم
+بله
_هیچی برو
رفتم سمت اتاقم
[شب]
دیر وقت بود و همه رفته بودن فقط مونده بودیم من و تهیون
@حاضری؟
+آره بریم
[تو راه]
@ا.ت
+بله
@میدونی که جین هم صاحب یه شرکته
+بله
@خب راستش اون میخواد تو مدل لباساش بشی
+خب
@قبول میکنی؟
+نمیدونم
@خوب فکارتو بکن چون منشی بودن هم کاراش زیاده
+باشه...ممنون که به فکرمی
بوسه ای به گونش زدم
بعد از ۲۰ دقیقه رسیدیم به خونه رفتیم داخل و بعد از سلام دادن به خونواده رفتیم و لباسامونو عوض کردیم
@جالبه امروز پس از مدتها یه شب رو تا دیر وقت بیدارین
÷نمیتونیم بیدار باشیم؟
@چرا که نه
×خب...عروسم در چه حاله؟حتما خسته ای درسته؟
+نه زیاد
بعد از شام همگی رفتن و خوابیدن منم بعد از انجام روتین پوستیم داشتم میرفتم سمت اتاقم که باز جین جلوم ظاهر شد
+باز شب شد و جن خونمون هم که پیداش شد
_درسته...اینم از روح سفید رنگمون
+یااا مگه پوست سفید داشتن چیش بده
_علاوه بر اینکه بد نیست خوبم هست
+چی
_تهیون بهت نگفت؟
+چرا گفت
_خب...نظرت چیه
+مگه خودت دوست دختر نداری
_چرا دارم
+پس چرا به اون نمیگی؟
_خ.خب راستش..او.اون بخاطر بارداریش نمیتونه لباس تنگ بپوشه...آره
+باشه ولی چرا لکنت میگیری
_ول کن
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۲۰ لایک و ۱۴۵ فالوور
دوزتان لایکا کم شده و خیلی کم فالو میکنین لطفا یکم حمایت کنین انرژی بگیرم🥲و اینکه مرسی بابت کامنتا امیدوارم همینطور که تعداد کامنتا زیاده لایک و فالوورا هم اینطور شن:)
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
part:¹⁶
اومدم بیرون و دروبستم احساس کردم کِشَم شل شده بود موهامو باز کردم و دوباره دم اسبی بستم داشتم میرفتم سمت اتاقم که صداشونو شنیدم و کنجکاو شدم بشنوم دارن چی میگن
@جین زده به سرت
_چیه خب...هیکلش خوبه برا همین برا عکاسی نیازش دارم
@اون الان اینجا منشیه نمیتونه که دو کارو یه جا انجام بده
_یه جوری میگی منشیه نمیتونه دوکار انجام بده انگار جز نشستن پشت میز کار دیگه ای هم باید کنه
@چرا اتفاقاً از من بیشتر باید اون کارا رو انجام بده
_هوف...ولی بازم فکارتو بکن
@باشه
صداشون دیگه نیومد فهمیدم جین داره میاد بیرون پس فوری از اتاق داشتم دور میشدم که صداشو شنیدم
_اهای منشی فضول
برگشتم
+با منی؟
_نه پس با دیوارم
+بله
_هیچی برو
رفتم سمت اتاقم
[شب]
دیر وقت بود و همه رفته بودن فقط مونده بودیم من و تهیون
@حاضری؟
+آره بریم
[تو راه]
@ا.ت
+بله
@میدونی که جین هم صاحب یه شرکته
+بله
@خب راستش اون میخواد تو مدل لباساش بشی
+خب
@قبول میکنی؟
+نمیدونم
@خوب فکارتو بکن چون منشی بودن هم کاراش زیاده
+باشه...ممنون که به فکرمی
بوسه ای به گونش زدم
بعد از ۲۰ دقیقه رسیدیم به خونه رفتیم داخل و بعد از سلام دادن به خونواده رفتیم و لباسامونو عوض کردیم
@جالبه امروز پس از مدتها یه شب رو تا دیر وقت بیدارین
÷نمیتونیم بیدار باشیم؟
@چرا که نه
×خب...عروسم در چه حاله؟حتما خسته ای درسته؟
+نه زیاد
بعد از شام همگی رفتن و خوابیدن منم بعد از انجام روتین پوستیم داشتم میرفتم سمت اتاقم که باز جین جلوم ظاهر شد
+باز شب شد و جن خونمون هم که پیداش شد
_درسته...اینم از روح سفید رنگمون
+یااا مگه پوست سفید داشتن چیش بده
_علاوه بر اینکه بد نیست خوبم هست
+چی
_تهیون بهت نگفت؟
+چرا گفت
_خب...نظرت چیه
+مگه خودت دوست دختر نداری
_چرا دارم
+پس چرا به اون نمیگی؟
_خ.خب راستش..او.اون بخاطر بارداریش نمیتونه لباس تنگ بپوشه...آره
+باشه ولی چرا لکنت میگیری
_ول کن
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۲۰ لایک و ۱۴۵ فالوور
دوزتان لایکا کم شده و خیلی کم فالو میکنین لطفا یکم حمایت کنین انرژی بگیرم🥲و اینکه مرسی بابت کامنتا امیدوارم همینطور که تعداد کامنتا زیاده لایک و فالوورا هم اینطور شن:)
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
۱۲.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.