بازمانده
بازمانده
فصل دو' پارت ۱۴'
رد انگشت یوری رو گرفتیم که به پسری برخوردیم که داشت ما رو صدا میزد.
یوری با گرفتن بازوی تهیونگ پیش قدم شد و ما هم دنبالش رفتیم.
تعداد کمی از اونها تونستن فرار کنن، و ما هم دو عضو از تیممون رو از دست دادیم.
وارد در که برامون باز گذاشته شده بود شدیم و سریع قفلش کردیم. در راهپله بود که این طبقه را به طبقات دیگه وصل میکرد.
جین:تو کی هستی؟
دستش رو روی گردن پسر که مارو نجات داده بود گذاشته بود و مجبورش کرده بود تا به دیوار تکیه بزنه.
یوری:اون از ماست!
هیونگ ازش جدا کرد و گفت: اون به ما کمک کرد، و الان عضوی از ماست.
_ :باید از اینجا بریم، همونطور که قبلاً گفتم، راه تونل تنها راه فرارمون هست.
در بیشتر از این نمیتونست مانع ورود اونا بشه، پس باید راه میافتادیم.
از پلهها پایین رفتیم تا به طبقه همکف ساختمان رسیدیم. پسر که با ما بود، جلوتر به سمت راهی که یه پله فلزی رو به پایین داشت و راه تونل بود رفت.
_ :اینجاست، باید بریم پایین.
نامجون:میدونی اگه دروغ بگی آخر عاقبتت چی میشه.
_ :فقط میخوام همه از اینجا زنده بریم بیرون.
خودش پیش قدم شد و از پلهها پایین رفت. به دنبالش یوری و نامجون هیونگ رفتند، و بعد بقیه پایین رفتیم.
تونل بزرگی بود و مسیرهای متفاوتی داشت، ولی اون پسر بدون اینکه تو دوراهی گیر کنه، یک راه رو برای رفتن و رسیدن به آخر تونل انتخاب میکرد.
از مسیرهای دیگه میشد صدای زامبیهایی که اونجا گیر افتاده بودن را شنید.
پسر بدون معطل کردن وقت به مسیر ادامه میداد.
چراغ قوه دیگه نمیتونست راه رو روشن کنه چون باتریشون نزدیک به تمومی بود و تاریکی هم هی بیشتر میشد.
تهیونگ:آییی!
همه به سمت صدای فریاد تهیونگ برگشتیم. با نور کم چراغ قوه برگشتیم سمت تهیونگ، او گوشهای افتاده بود و داشت زامبی که روش افتاده بود رو از خود دور میکرد.
یوری و جینهیونگ که نزدیکش بودن به کمکش رفتن.
یوری زامبی رو از تهیونگ دور کرد و هیونگ با چاقو سرش رو از تنش جدا کرد.
دستش رک گاز گرفته بود!
یوری:ت..تهیونگ!
فقط قطع کردن دستش میتونست جونش رو نجات بده.
بلوزی که تنم بود رو درآوردم و دور بازویش سخت بستم.
بعد با چاقوی نامجون هیونگ که از بقیه چاقوها بزرگتر بود، خواستم دستش رو ببرم که یوری مانع شد.
یوری:چیکاری میکنی؟
جونگکوک:میخوای زنده بمونه یا نه!
دستش رو عقب کشید، به چشمان خسته تهیونگ نگاه کردم. مطمئن نبودم که این میتونه نجاتش بده، ولی میتونستم امتحان کنم.
جونگکوک:جلو دهنت رو بگیر، نباید صدای فریادت رو بشنون.
یکی از دخترهایی که با ما بود، دستمالی که تو جیب شلوارش بود رو به یوری داد تا تو دهن تهیونگ بزاره.
جونگکوک:آمادهای؟
غلط املایی بود معذرت 💙
فصل دو' پارت ۱۴'
رد انگشت یوری رو گرفتیم که به پسری برخوردیم که داشت ما رو صدا میزد.
یوری با گرفتن بازوی تهیونگ پیش قدم شد و ما هم دنبالش رفتیم.
تعداد کمی از اونها تونستن فرار کنن، و ما هم دو عضو از تیممون رو از دست دادیم.
وارد در که برامون باز گذاشته شده بود شدیم و سریع قفلش کردیم. در راهپله بود که این طبقه را به طبقات دیگه وصل میکرد.
جین:تو کی هستی؟
دستش رو روی گردن پسر که مارو نجات داده بود گذاشته بود و مجبورش کرده بود تا به دیوار تکیه بزنه.
یوری:اون از ماست!
هیونگ ازش جدا کرد و گفت: اون به ما کمک کرد، و الان عضوی از ماست.
_ :باید از اینجا بریم، همونطور که قبلاً گفتم، راه تونل تنها راه فرارمون هست.
در بیشتر از این نمیتونست مانع ورود اونا بشه، پس باید راه میافتادیم.
از پلهها پایین رفتیم تا به طبقه همکف ساختمان رسیدیم. پسر که با ما بود، جلوتر به سمت راهی که یه پله فلزی رو به پایین داشت و راه تونل بود رفت.
_ :اینجاست، باید بریم پایین.
نامجون:میدونی اگه دروغ بگی آخر عاقبتت چی میشه.
_ :فقط میخوام همه از اینجا زنده بریم بیرون.
خودش پیش قدم شد و از پلهها پایین رفت. به دنبالش یوری و نامجون هیونگ رفتند، و بعد بقیه پایین رفتیم.
تونل بزرگی بود و مسیرهای متفاوتی داشت، ولی اون پسر بدون اینکه تو دوراهی گیر کنه، یک راه رو برای رفتن و رسیدن به آخر تونل انتخاب میکرد.
از مسیرهای دیگه میشد صدای زامبیهایی که اونجا گیر افتاده بودن را شنید.
پسر بدون معطل کردن وقت به مسیر ادامه میداد.
چراغ قوه دیگه نمیتونست راه رو روشن کنه چون باتریشون نزدیک به تمومی بود و تاریکی هم هی بیشتر میشد.
تهیونگ:آییی!
همه به سمت صدای فریاد تهیونگ برگشتیم. با نور کم چراغ قوه برگشتیم سمت تهیونگ، او گوشهای افتاده بود و داشت زامبی که روش افتاده بود رو از خود دور میکرد.
یوری و جینهیونگ که نزدیکش بودن به کمکش رفتن.
یوری زامبی رو از تهیونگ دور کرد و هیونگ با چاقو سرش رو از تنش جدا کرد.
دستش رک گاز گرفته بود!
یوری:ت..تهیونگ!
فقط قطع کردن دستش میتونست جونش رو نجات بده.
بلوزی که تنم بود رو درآوردم و دور بازویش سخت بستم.
بعد با چاقوی نامجون هیونگ که از بقیه چاقوها بزرگتر بود، خواستم دستش رو ببرم که یوری مانع شد.
یوری:چیکاری میکنی؟
جونگکوک:میخوای زنده بمونه یا نه!
دستش رو عقب کشید، به چشمان خسته تهیونگ نگاه کردم. مطمئن نبودم که این میتونه نجاتش بده، ولی میتونستم امتحان کنم.
جونگکوک:جلو دهنت رو بگیر، نباید صدای فریادت رو بشنون.
یکی از دخترهایی که با ما بود، دستمالی که تو جیب شلوارش بود رو به یوری داد تا تو دهن تهیونگ بزاره.
جونگکوک:آمادهای؟
غلط املایی بود معذرت 💙
- ۵.۲k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط