بازمانده
بازمانده
فصل دو'پارت ۱۳'
جونگکوک ویو
_ :خب، بذار بگم اگه اینا نقشه تو باشن.
نامجون:اگه نقشه فقط پس گرفتن اونا بود، ما حمله میکردیم. ولی نه، ما با پای خودمون اومدیم. پس یعنی میخوایم به توافق برسیم و صلح کنیم!
هیونگ نقشهای در سر داشت، با اینکه شاید فقط ۱۰ درصد احتمال داشت ما این مبارزه رو ببریم، ولی باز هم اینجا اومده بودیم.
_ :ولی خبرهای دیگهای به گوشم رسیده.
نامجون:چه خبری؟
_ :تو گفتی پناهگاه و مردمش رو میدی، ولی من میدونم جز شما هیچکی اونجا نیست.
نامجون:تو به اونا نیاز نداشتی، ولی اگه بخوای میتونم اونارو برگردونم!
_ :تونقشهای در سر داری، کشتن من!
بلند شد و چاقویی که ثانیههای قبل باهاش بازی میکرد رو زیر گلوی تهیونگ گذاشت.
_ :من میدونم میخوای چی کار کنی، ولی من نمیذارم تو به خواستهات برسی.
افرادش دورمون جمع شدند...
شوگا:ما آمادهایم، زودتر بیاین بیرون.
این صدا شوگا هیونگ بود که از بیسیم پخش شد، ولی بدموقع.
در همین لحظه، انفجار مهیبی در بیرون رخ داد.
سریع به سمت پنجرهها رفتیم و بیرون رو نگاه کردیم. زمان رو مناسب دیدیم و قبل از اینکه متوجه بشن، تهیونگ و یوری رو برداشتیم.
_ :تکون نخورین!
نوک سلاحهاشون به سمتمون بود... اسلحههای جاساز زیر لباسمون را بیرون آوردیم و به سمتشون گرفتیم.
نامجون:اینجا پایان کاره.
آرومآروم از در بیرون شدیم و بعد سرعتمون رو بیشتر کردیم.
اونها با صدای شلیکهای پیدرپی دنبالمون میکردن.
فضا پر از دود انفجار بود، زامبیهایی که هجوم آورده بودن و در حال خوردن و گشتزدن بودن...
برای دوازده نفر که برای جنگیدن به مهمات زیادی نیاز داشتن، سخت بود تا فقط با سلاحهایی که نزدیک به خالی شدن بودن و چاقو، از پس هردو بربیان.
از در به حیاط نگاه کردیم، ولی با برخورد زامبیهایی که خودشون رو به در میکوبیدن، چند قدم به عقب برداشتیم. انفجار بدموقع بود، چون تنها راه فراری که داشتیم و ازمون گرفته شده بود، محوطه بیرونی پر شده بود از زامبیها و هیچ فرد سالمی اونجا نبود.
_ :نمیذارم نقشهتون عملی بشه! همهتون رو میکشم.
نامجون جلو رفت و گفت: دیر شده، بخش از نقشهمون عملی شده و تو نمیتونی کاری انجام بدی.
دومین انفجار که از انفجار اولی کمی ضعیفتر بود، نزدیک به در ساختمان رخ داد. درست بود تعدادی از زامبیها کشته شدن، ولی در که با کوبیدن زامبیها ترک برداشته بود، هم شکست.
برای مدت کوتاهی، هردو گروه به زامبیهایی که در حال اومدن بودن شلیک کردند، ولی هردو گروه با کمبود نیرو و مهمات مواجه بودن، پس فرار تنها کاری بود که میتونستن انجام بدن. ولی کجا؟
یوری:از این سمت.
غلط املایی بود معذرت:)
فصل دو'پارت ۱۳'
جونگکوک ویو
_ :خب، بذار بگم اگه اینا نقشه تو باشن.
نامجون:اگه نقشه فقط پس گرفتن اونا بود، ما حمله میکردیم. ولی نه، ما با پای خودمون اومدیم. پس یعنی میخوایم به توافق برسیم و صلح کنیم!
هیونگ نقشهای در سر داشت، با اینکه شاید فقط ۱۰ درصد احتمال داشت ما این مبارزه رو ببریم، ولی باز هم اینجا اومده بودیم.
_ :ولی خبرهای دیگهای به گوشم رسیده.
نامجون:چه خبری؟
_ :تو گفتی پناهگاه و مردمش رو میدی، ولی من میدونم جز شما هیچکی اونجا نیست.
نامجون:تو به اونا نیاز نداشتی، ولی اگه بخوای میتونم اونارو برگردونم!
_ :تونقشهای در سر داری، کشتن من!
بلند شد و چاقویی که ثانیههای قبل باهاش بازی میکرد رو زیر گلوی تهیونگ گذاشت.
_ :من میدونم میخوای چی کار کنی، ولی من نمیذارم تو به خواستهات برسی.
افرادش دورمون جمع شدند...
شوگا:ما آمادهایم، زودتر بیاین بیرون.
این صدا شوگا هیونگ بود که از بیسیم پخش شد، ولی بدموقع.
در همین لحظه، انفجار مهیبی در بیرون رخ داد.
سریع به سمت پنجرهها رفتیم و بیرون رو نگاه کردیم. زمان رو مناسب دیدیم و قبل از اینکه متوجه بشن، تهیونگ و یوری رو برداشتیم.
_ :تکون نخورین!
نوک سلاحهاشون به سمتمون بود... اسلحههای جاساز زیر لباسمون را بیرون آوردیم و به سمتشون گرفتیم.
نامجون:اینجا پایان کاره.
آرومآروم از در بیرون شدیم و بعد سرعتمون رو بیشتر کردیم.
اونها با صدای شلیکهای پیدرپی دنبالمون میکردن.
فضا پر از دود انفجار بود، زامبیهایی که هجوم آورده بودن و در حال خوردن و گشتزدن بودن...
برای دوازده نفر که برای جنگیدن به مهمات زیادی نیاز داشتن، سخت بود تا فقط با سلاحهایی که نزدیک به خالی شدن بودن و چاقو، از پس هردو بربیان.
از در به حیاط نگاه کردیم، ولی با برخورد زامبیهایی که خودشون رو به در میکوبیدن، چند قدم به عقب برداشتیم. انفجار بدموقع بود، چون تنها راه فراری که داشتیم و ازمون گرفته شده بود، محوطه بیرونی پر شده بود از زامبیها و هیچ فرد سالمی اونجا نبود.
_ :نمیذارم نقشهتون عملی بشه! همهتون رو میکشم.
نامجون جلو رفت و گفت: دیر شده، بخش از نقشهمون عملی شده و تو نمیتونی کاری انجام بدی.
دومین انفجار که از انفجار اولی کمی ضعیفتر بود، نزدیک به در ساختمان رخ داد. درست بود تعدادی از زامبیها کشته شدن، ولی در که با کوبیدن زامبیها ترک برداشته بود، هم شکست.
برای مدت کوتاهی، هردو گروه به زامبیهایی که در حال اومدن بودن شلیک کردند، ولی هردو گروه با کمبود نیرو و مهمات مواجه بودن، پس فرار تنها کاری بود که میتونستن انجام بدن. ولی کجا؟
یوری:از این سمت.
غلط املایی بود معذرت:)
- ۵.۲k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط