ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۲۳
[ویو جنا]
وای خل شدی .
نفس عمیق کشیدم و میز و چیدم.
صدایه جونگکوک و الیا رو شنیدم .
که بعد از چند دقیقه از اتاق امدن بیرون
الیا با انرژی امد پیشم و بغلم کرد.
دستمو رو سرش گذاشتم و گفتم:
_ خوب خوابیدی؟
الیا: اره..
جنا: بشین صبحونه بخور...
سرم و بالا گرفتم به جونگکوکم گفتم ولی رد کرد و گفت که میل نداره.
و فقط رو یکی از صندلیا نشسته بود مقابلم.
الیا: جنا دستت چی شده؟
جونگکوک با پوزخند نگاممیکرد.
جنا: هواسمپرت شد بریدمش...
الیا: حتما درد میکنه.
جنا : دیگه خوب شده.
کوک: الیا زود بخور بریم.
الیا: باشه.
وای کاشکی نبرتش..
خلاصه صبحونه تموم شد و الیا رفت اماده بشه
اشپز خونه رو جمع میکردم و جونگکوک رو مبل سرش تو گوشی بود.
الیا از اتاق امد و گفت :
_ امادم
کوک: پس بریم..
الیا ازم خداحافظی کرد و رفتن.
امروز و فقط خونم از فردا بر میگردم سر کار.
عصر شده بود که تصمیم گرفتم برم بیرون.
اهنگ و پلی کردم و هنزفری و تو گوشم گذاشتم.
شروع کردم قدم زدن و با اهنگ زم زمه کردن.
دیگه داشت تاریک میشد که تصمیم گرفتم برگردم.
ولی خیلی دور شده بودم و کی حصله داشت بر گرده؟!
با صدایه رعد و برق هنزفری. برداشتم.
یعنی الان میخواد بارون بیاد؟
خدایا شوخیت گرفته؟
بهتره سری برگردم.
قطرات بارون داشت زیاد میشد.
جوری که صدایه برخورد بارون با زمین تو گوشممیپیچید
موش اب کشیده شده بودم.
شروع کردم دوییدن ولی یه دفعه پام لیز خورود
جوری افتادم زمین که کل زانوم زخم شده بود.
با برخورد بارون به زخمم بدتر میسوخت.
باند دستمم کلا خیس شده بود
از درد دلم میخواست گریه کنم.
یه دفعه دری کنارم باز شد و نور ماشین افتاد روم
جلویه پارکینگ یه شرکت بودم.
ماشین وایساد و حرکت نکرد
و یه دفعه در سمت راننده باز شد و یه مردی به ماشین تکیه داد.
داخل پارکینگ بود و خیس نمیشد.
نور ماشینش داشت کورم میکرد.
صدایه اشنایی به گوشم رسید:
_ بازم تو!؟
وای ته این نه
اروم بلند شدم که تقریبا لنگ زدم.
و خواستم برم ولی شلوارم قسمت زانوش پاره شده بود.
کوک: کجا؟
جنا: قبرستون
کوک: خوش بگذره
جنا: میگذره..
و شروع کردم به رفتن.
تقریبا با بد بختی راه رفتم که به اخر خیاییون رسیدم.
ولی نور ماشین مزاحمی اروم دنبالم میومد.
و یه دفعه سرعتش و زیاد کرد و کنارم حرکت کرد.
کوک: بیا تا قبرستون ببرمت
نگاهی نکردم و به راهم ادامه دادم
جنا: خودم چلاق نیستم
کوک: هستی..الان هستی.
جنا: مهم نیست
کوک: بیا بالا ناز نکن
جنا: نه ، تو برو..
یه دفعه جلو تر از من ماشین و نگه داشت و پیاده شد.
مرده خوله؟
تو این بارون؟
خواستم برگردم و از یه راه دیگه برم که بازوم و گرفت.
کوک: نمیبینی پات و ؟
جنا: خوبه
کوک: میرسونمت میگم
دیگه داشت رویه سگش بالا میومد.
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۲۳
[ویو جنا]
وای خل شدی .
نفس عمیق کشیدم و میز و چیدم.
صدایه جونگکوک و الیا رو شنیدم .
که بعد از چند دقیقه از اتاق امدن بیرون
الیا با انرژی امد پیشم و بغلم کرد.
دستمو رو سرش گذاشتم و گفتم:
_ خوب خوابیدی؟
الیا: اره..
جنا: بشین صبحونه بخور...
سرم و بالا گرفتم به جونگکوکم گفتم ولی رد کرد و گفت که میل نداره.
و فقط رو یکی از صندلیا نشسته بود مقابلم.
الیا: جنا دستت چی شده؟
جونگکوک با پوزخند نگاممیکرد.
جنا: هواسمپرت شد بریدمش...
الیا: حتما درد میکنه.
جنا : دیگه خوب شده.
کوک: الیا زود بخور بریم.
الیا: باشه.
وای کاشکی نبرتش..
خلاصه صبحونه تموم شد و الیا رفت اماده بشه
اشپز خونه رو جمع میکردم و جونگکوک رو مبل سرش تو گوشی بود.
الیا از اتاق امد و گفت :
_ امادم
کوک: پس بریم..
الیا ازم خداحافظی کرد و رفتن.
امروز و فقط خونم از فردا بر میگردم سر کار.
عصر شده بود که تصمیم گرفتم برم بیرون.
اهنگ و پلی کردم و هنزفری و تو گوشم گذاشتم.
شروع کردم قدم زدن و با اهنگ زم زمه کردن.
دیگه داشت تاریک میشد که تصمیم گرفتم برگردم.
ولی خیلی دور شده بودم و کی حصله داشت بر گرده؟!
با صدایه رعد و برق هنزفری. برداشتم.
یعنی الان میخواد بارون بیاد؟
خدایا شوخیت گرفته؟
بهتره سری برگردم.
قطرات بارون داشت زیاد میشد.
جوری که صدایه برخورد بارون با زمین تو گوشممیپیچید
موش اب کشیده شده بودم.
شروع کردم دوییدن ولی یه دفعه پام لیز خورود
جوری افتادم زمین که کل زانوم زخم شده بود.
با برخورد بارون به زخمم بدتر میسوخت.
باند دستمم کلا خیس شده بود
از درد دلم میخواست گریه کنم.
یه دفعه دری کنارم باز شد و نور ماشین افتاد روم
جلویه پارکینگ یه شرکت بودم.
ماشین وایساد و حرکت نکرد
و یه دفعه در سمت راننده باز شد و یه مردی به ماشین تکیه داد.
داخل پارکینگ بود و خیس نمیشد.
نور ماشینش داشت کورم میکرد.
صدایه اشنایی به گوشم رسید:
_ بازم تو!؟
وای ته این نه
اروم بلند شدم که تقریبا لنگ زدم.
و خواستم برم ولی شلوارم قسمت زانوش پاره شده بود.
کوک: کجا؟
جنا: قبرستون
کوک: خوش بگذره
جنا: میگذره..
و شروع کردم به رفتن.
تقریبا با بد بختی راه رفتم که به اخر خیاییون رسیدم.
ولی نور ماشین مزاحمی اروم دنبالم میومد.
و یه دفعه سرعتش و زیاد کرد و کنارم حرکت کرد.
کوک: بیا تا قبرستون ببرمت
نگاهی نکردم و به راهم ادامه دادم
جنا: خودم چلاق نیستم
کوک: هستی..الان هستی.
جنا: مهم نیست
کوک: بیا بالا ناز نکن
جنا: نه ، تو برو..
یه دفعه جلو تر از من ماشین و نگه داشت و پیاده شد.
مرده خوله؟
تو این بارون؟
خواستم برگردم و از یه راه دیگه برم که بازوم و گرفت.
کوک: نمیبینی پات و ؟
جنا: خوبه
کوک: میرسونمت میگم
دیگه داشت رویه سگش بالا میومد.
- ۳۷.۸k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط