ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۲۱
[ویو جنا]
..
حداقل اون اخمار و باز کن.
باید الان بترسم که چرا پیش این ادمم.
سکوت بینمون بود و فقط صدایه تلوزیون بود که اونم کم بود.
داشتم فیلم میدیدیم.که یه دفعه صحنه دار شد.
خیلی با جزئیات..
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
چرا بدنم شروع کرده بود به ری اکشن دادن.؟!
پتو رو تو مشتم گرفتم
ولی انگار جونگکوک عادی بود.
بایددبخوابم؟
از جام بلند شدم و رفتم تو اشپز خونه.
کابینتا رو باز کردم و دنبال لیوانی میگشتم که رو میز بود.
خیلی تند تند کابینتا رو باز و بسته میکردم.
لیوان و برداشتم شیر اب و باز کردم توش اب ریختم
خیلی عصبی شده بودم.یه دفعه صدایه جونگکوک از پشت سرم امد
کوک: هعی..
یه دفعه لیوان از دستم افتاد وافتاد تو سینک..
با تعجب بهم نگا کرد
کوک: چیکار میکنی..؟!
وای راست میگه خو صحنه عادی بود دیگه این همه کار چیبود کردم؟
ولی نمیتونم اون حسی که یه دفعه بهم دست داد و توصیف کنم.
گرماایی که بهم دست داد
حسی که انگار همه چشماشون رو منه..
بد جور هول کرده بودم
برگشتم سمت سینگ که لیوان توش خورد شده بود.
امدم جمعش کنم.
کنم که یکی از تیکه هایه شکسته لیوان فرو رفت تو دستم.
کف دستم میسوخت.
یدفعه از شونم گرفته و شد و چرخیدم
کوک: دستت..
با حرص به دستم که الان دردسر درست کرده بود نگا کردم.
دستم و گرفت و یه دفعه اون و تیکه شکسته شده رو از دستم کشید بیرون..
و خیلی سریع به سمت خودش کشیدم که صدایه جیغم تو شونش خالی شد.
اشک تو چشمام جمع شد.
چرا اینطوری شد؟
انگشتش و رو زخم گزاشت و دستم و زیر اب گرفت.
که کل سینگ با خونی که از دستم ریخته شده بود قرمز شد.
رو صندلش نشستم.
هنوزم از زخمه خون میزد بیرون.
کوک: کمکایه اولیه نداری!؟
جنا: نه،ولی یه هوله کوچیک اونجا هست.
حوله رو برداشت و گزاشت رو دستم.
و خودشم رو صندلی نشست.
کوک: چرا یه دفعه سیمات قاطی کرد!؟
سرم پایین انداختم به نشونه منفی تکون دادم
جنا: نمیدونم.
با پوزخند گفت:
_ بخواطر اون سکانس بود؟
سرم و محکم بالا گرفتم
میتونستم به وضوح لبخند شیطانی و که رو لباش بود،ولی نبود و ببینم..
جنا: نهه..
کوک: اها فقط تنظیم شده بودی که تو اون تایم قاطی کنی..
با حرص گفتم:
_ میگم نه..
کوک: دختر عین تو ندیده بودم..انقدر حش****ری!؟
حوله رو فشار دادمم..
جنا: ساکت شو..
کوک: میترسی دوباره عین شب بیای زیرم؟؟
جنا: من نیومدمم..
کوک:اها اره ..یادم نبود که به دست ار**ضا شدیی. ولی خودم نشدم
با عصبانیت بلند شد و
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۲۱
[ویو جنا]
..
حداقل اون اخمار و باز کن.
باید الان بترسم که چرا پیش این ادمم.
سکوت بینمون بود و فقط صدایه تلوزیون بود که اونم کم بود.
داشتم فیلم میدیدیم.که یه دفعه صحنه دار شد.
خیلی با جزئیات..
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
چرا بدنم شروع کرده بود به ری اکشن دادن.؟!
پتو رو تو مشتم گرفتم
ولی انگار جونگکوک عادی بود.
بایددبخوابم؟
از جام بلند شدم و رفتم تو اشپز خونه.
کابینتا رو باز کردم و دنبال لیوانی میگشتم که رو میز بود.
خیلی تند تند کابینتا رو باز و بسته میکردم.
لیوان و برداشتم شیر اب و باز کردم توش اب ریختم
خیلی عصبی شده بودم.یه دفعه صدایه جونگکوک از پشت سرم امد
کوک: هعی..
یه دفعه لیوان از دستم افتاد وافتاد تو سینک..
با تعجب بهم نگا کرد
کوک: چیکار میکنی..؟!
وای راست میگه خو صحنه عادی بود دیگه این همه کار چیبود کردم؟
ولی نمیتونم اون حسی که یه دفعه بهم دست داد و توصیف کنم.
گرماایی که بهم دست داد
حسی که انگار همه چشماشون رو منه..
بد جور هول کرده بودم
برگشتم سمت سینگ که لیوان توش خورد شده بود.
امدم جمعش کنم.
کنم که یکی از تیکه هایه شکسته لیوان فرو رفت تو دستم.
کف دستم میسوخت.
یدفعه از شونم گرفته و شد و چرخیدم
کوک: دستت..
با حرص به دستم که الان دردسر درست کرده بود نگا کردم.
دستم و گرفت و یه دفعه اون و تیکه شکسته شده رو از دستم کشید بیرون..
و خیلی سریع به سمت خودش کشیدم که صدایه جیغم تو شونش خالی شد.
اشک تو چشمام جمع شد.
چرا اینطوری شد؟
انگشتش و رو زخم گزاشت و دستم و زیر اب گرفت.
که کل سینگ با خونی که از دستم ریخته شده بود قرمز شد.
رو صندلش نشستم.
هنوزم از زخمه خون میزد بیرون.
کوک: کمکایه اولیه نداری!؟
جنا: نه،ولی یه هوله کوچیک اونجا هست.
حوله رو برداشت و گزاشت رو دستم.
و خودشم رو صندلی نشست.
کوک: چرا یه دفعه سیمات قاطی کرد!؟
سرم پایین انداختم به نشونه منفی تکون دادم
جنا: نمیدونم.
با پوزخند گفت:
_ بخواطر اون سکانس بود؟
سرم و محکم بالا گرفتم
میتونستم به وضوح لبخند شیطانی و که رو لباش بود،ولی نبود و ببینم..
جنا: نهه..
کوک: اها فقط تنظیم شده بودی که تو اون تایم قاطی کنی..
با حرص گفتم:
_ میگم نه..
کوک: دختر عین تو ندیده بودم..انقدر حش****ری!؟
حوله رو فشار دادمم..
جنا: ساکت شو..
کوک: میترسی دوباره عین شب بیای زیرم؟؟
جنا: من نیومدمم..
کوک:اها اره ..یادم نبود که به دست ار**ضا شدیی. ولی خودم نشدم
با عصبانیت بلند شد و
- ۴۰.۹k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط