در روزگاری از خاطره ها
در روزگاری از خاطرهها
برای تو مینویسم
به آغوش شعر و عشق میآرامم
تویی آن قطرهی نور در تاریکی شب
رازهای دلم را تو در بر میگیری
دلم پر است از شور و شعف عاشقانه
در هر نگاهت جادویی میبینم
تویی آن چشمانی که جهان را روشن میکنند
و زندگی را به رنگ عشق میآمیزند
در آغوش تو هستم، همواره در برابر تو
عاشقانه میسوزم و در شعرها زنده میشوم
تویی آن عشقی که در دل من آباد میشود
و باغ عاشقان را با شور و شعف میبافد
بگذار دستانمان را با هم بپیچیم
در این رقص عاشقانه بیپایان
همراه با آواز عشق، تا
هر زمان که خسته شویم،
عشق ما دائماً به ابدیت نگاه میکند
و روزها و شبها، در قلبمان درخشیده است
یادت هست که در هر سحرگاه
نفسمان عاشقانه با یکدیگر پیوند میخورد؟
برای تو مینویسم
به آغوش شعر و عشق میآرامم
تویی آن قطرهی نور در تاریکی شب
رازهای دلم را تو در بر میگیری
دلم پر است از شور و شعف عاشقانه
در هر نگاهت جادویی میبینم
تویی آن چشمانی که جهان را روشن میکنند
و زندگی را به رنگ عشق میآمیزند
در آغوش تو هستم، همواره در برابر تو
عاشقانه میسوزم و در شعرها زنده میشوم
تویی آن عشقی که در دل من آباد میشود
و باغ عاشقان را با شور و شعف میبافد
بگذار دستانمان را با هم بپیچیم
در این رقص عاشقانه بیپایان
همراه با آواز عشق، تا
هر زمان که خسته شویم،
عشق ما دائماً به ابدیت نگاه میکند
و روزها و شبها، در قلبمان درخشیده است
یادت هست که در هر سحرگاه
نفسمان عاشقانه با یکدیگر پیوند میخورد؟
۱.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.