خون شیرین
خون شیرین
part:3
کوک:متاسفم دخترکم
ا.ت:دخترک.....(تعجب)
حرف ا.ت با دندون های تیز جونگ کوک تو دهنش ماسید.
کوک مو های دخترک رو کنار گوشش داد که این کار باعث شد گردن سفید و زیبا دخترک دیده بشه کوک دندان های تیزش رو کرد تو گردن زیبا دخترک
ا.ت از دردش آروم اروم گریه میکرد
که ا.ت یهو یادش اومد کم خونی داره سعی کرد با اون همه دردش به کوک بگه ولی دیگه کار از کار گذشته بود چشماش تار میدید ولی باز به پسرک گفت
ا.ت:من.....کم خو...نی دارم(بیحال)
ا.ت تا این حرف رو زد کوک سریع دندون هاش رو از گردن ا.ت در اورد و به ا.ت نگاه کرد اما دخترک قصه ما بیهوش شده بود کوک تعجب کرد چون بار ها خون ا.ت رو خورده بود ولی تاحالا این اتفاق نیوفتاده بود ولی خب برای کسایی که کم خونی دارن این اتفاق طبیعی بود پس کوک زیاد نگران نشد ا.ت رو گذاشت رو تخت و رفت بیرون
ویو ا.ت
با سر درد بیدار شدم وقتی دور ورم رو نگاه میکردم سرم گیج میرفت ولی خوشحال بودم چون دیگه اون کابوس رو ندیدم یکم به اون کابوس فکر کردم که یهو فهمیدم من دارم تو کابوس زندگی می کنم ولی دیگه بنظرم اون کابوس نبود چون از دنیای فیک اومده بودم بیرون تنها کسی که دلم براش تنگ میشد بورام بود.
به سرم زد که برم بیرون چون از اون موقعه ای که بیدار شدم تو انبار بودم الانم که بیهوش شدم اون پسره منو آورد تو اتاق.
از اتاق رفتم بیرون که با وجود این همه زیبایی این قصر دهنم باز موند مثل فیلم های کلاسیک بود منم عاشق وایب کلاسیک بودم
۳۰ دقیقه بعد
تقریبا تموم قصر رو گشته بودم جز یه اتاق رو
با فکر این که اینم به اتاق ساده است رفتم تو ولی وقتی رفتم تو اتاق مونده بودم چی بگم اینجا واقعا بهشت بود
اتاق بزرگی بود که رو سقفش نقاشی های فرشته کشیده بودن و لوستر های بزرگ باعث شده بودن که زیبا تر بشه و چیزی که از همه زیبا ترش کرده بود کتاب خونه هایی بودن که کل اتاق رو گرفته بودن نمیشد به اونجا گفت اتاق چون خیلی بزرگ بود و پله می خورد به جایی میرفت با طبقه بالا دقتی نکردم ولی پشمام ریخته بود چون تا سقف کتاب بود
۱۰ دقیقه بعد
هنوز تو کتاب خونه بودم که نظرم به طبقه بالا جلب شد از پله ها رفتم بالا که دیدم پسره غرق کتاب شده و حتی صدای منو هم نشنیده
رفتم صداش کنم
ا.ت:ببخشید
که یهو نگاهش به من افتاد کتابش رو کنار گذاشت و بهم گفت
کوک:حالت خوبه؟
ا.ت:آره ببخشید اسم تو چیه؟
کوک:اسم من جونگ کوکِ
ا.ت:اها اینجا خیلی زیباست
کوک:موقعی که فراموشی نگرفته بودی اینجا تنها جایی بود که باهاش آروم میشدی
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #استری_کیدز #فلیکس #هیونجین #هان #چان #چانگبین #لینو #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جیسو #جنی #رزی #لیسا #کیپاپ
part:3
کوک:متاسفم دخترکم
ا.ت:دخترک.....(تعجب)
حرف ا.ت با دندون های تیز جونگ کوک تو دهنش ماسید.
کوک مو های دخترک رو کنار گوشش داد که این کار باعث شد گردن سفید و زیبا دخترک دیده بشه کوک دندان های تیزش رو کرد تو گردن زیبا دخترک
ا.ت از دردش آروم اروم گریه میکرد
که ا.ت یهو یادش اومد کم خونی داره سعی کرد با اون همه دردش به کوک بگه ولی دیگه کار از کار گذشته بود چشماش تار میدید ولی باز به پسرک گفت
ا.ت:من.....کم خو...نی دارم(بیحال)
ا.ت تا این حرف رو زد کوک سریع دندون هاش رو از گردن ا.ت در اورد و به ا.ت نگاه کرد اما دخترک قصه ما بیهوش شده بود کوک تعجب کرد چون بار ها خون ا.ت رو خورده بود ولی تاحالا این اتفاق نیوفتاده بود ولی خب برای کسایی که کم خونی دارن این اتفاق طبیعی بود پس کوک زیاد نگران نشد ا.ت رو گذاشت رو تخت و رفت بیرون
ویو ا.ت
با سر درد بیدار شدم وقتی دور ورم رو نگاه میکردم سرم گیج میرفت ولی خوشحال بودم چون دیگه اون کابوس رو ندیدم یکم به اون کابوس فکر کردم که یهو فهمیدم من دارم تو کابوس زندگی می کنم ولی دیگه بنظرم اون کابوس نبود چون از دنیای فیک اومده بودم بیرون تنها کسی که دلم براش تنگ میشد بورام بود.
به سرم زد که برم بیرون چون از اون موقعه ای که بیدار شدم تو انبار بودم الانم که بیهوش شدم اون پسره منو آورد تو اتاق.
از اتاق رفتم بیرون که با وجود این همه زیبایی این قصر دهنم باز موند مثل فیلم های کلاسیک بود منم عاشق وایب کلاسیک بودم
۳۰ دقیقه بعد
تقریبا تموم قصر رو گشته بودم جز یه اتاق رو
با فکر این که اینم به اتاق ساده است رفتم تو ولی وقتی رفتم تو اتاق مونده بودم چی بگم اینجا واقعا بهشت بود
اتاق بزرگی بود که رو سقفش نقاشی های فرشته کشیده بودن و لوستر های بزرگ باعث شده بودن که زیبا تر بشه و چیزی که از همه زیبا ترش کرده بود کتاب خونه هایی بودن که کل اتاق رو گرفته بودن نمیشد به اونجا گفت اتاق چون خیلی بزرگ بود و پله می خورد به جایی میرفت با طبقه بالا دقتی نکردم ولی پشمام ریخته بود چون تا سقف کتاب بود
۱۰ دقیقه بعد
هنوز تو کتاب خونه بودم که نظرم به طبقه بالا جلب شد از پله ها رفتم بالا که دیدم پسره غرق کتاب شده و حتی صدای منو هم نشنیده
رفتم صداش کنم
ا.ت:ببخشید
که یهو نگاهش به من افتاد کتابش رو کنار گذاشت و بهم گفت
کوک:حالت خوبه؟
ا.ت:آره ببخشید اسم تو چیه؟
کوک:اسم من جونگ کوکِ
ا.ت:اها اینجا خیلی زیباست
کوک:موقعی که فراموشی نگرفته بودی اینجا تنها جایی بود که باهاش آروم میشدی
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #استری_کیدز #فلیکس #هیونجین #هان #چان #چانگبین #لینو #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جیسو #جنی #رزی #لیسا #کیپاپ
۱۴.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.