شبی ک قاتل شدم پارت:1
شبی ک قاتل شدم پارت:1
شما دختر یه فرد ثروتمند هستید که به شخصی به نام ایزانا بدهکارید و بدهی خود را از سر لج پرداخت نمیکنید ، بنابراین ایزانا تصمیم میگیره که شمارو گروگان بگیره تا بدهی اش را باهاش صاب کنید
بیخیال توی خیابون برای خودم قدم میزدم که از پشت سرم دستی با دستمال سفید جلو دهنتون ظاهر میشه و نفهمم چی میشه و بیهوش میشیم.
وقتی بهوش میام دور و ورمو نگاه میکنم
روی یه صندلی نشسته بودم و با طناب دست و پام به صندلی بسته شده بود.
ا/ت : لعنتی سرم درد میکنه ، من کجام ، اینجا چخبره؟
صدای خنده ی ترسناکی از پشت دری که رو به روم بود یه دفعه کل اتاقو متروکه رو پر کرد
دستگیره در شروع به چرخیدن میکنه و در باز میشه
عرقسچ سرد ترس و استرس روی پیشونیم میشینه و خشکم میزنه
یه مرد قد بلند با موهای سفید و چشمای بنفش وارد اتاق میشه
ا/ت : تو تو تو اینجا چه غلطی میکنی؟
ایزانا : عهه پس منو یادت اوردی دختر کوچولو خودت خوب میدونی برای چی اینجایی خانوم خانوما
با چشمایی گرد شده بهش نگاه کردم ، یادم رفته بود که بابام به این مرتیکه بدهکاره
با قدمای کوچیک و اروم به سمتم حرکت میکنه
حین حرکت یه آهنگ میخونه
(لحن اهنگ)
خانوم کوچولو ، افتاد به دامم ، حالا وقتشه ، باهاش بسازم ، یه وان پر از خون...
ادامه حرف زدنش وقتی بهم رسید قطع شد
وایستاد رو به رومو و تا جایی خم شد که صورتش باهام دوتا انگشت فاصله داشت
ایزانا : بنظرت یه وان پر از خون قشنگه؟
ا/ت : عوضی ازم دور شو نزدیکم نشو دیونه
با شنیدن حرف دیونه بلافاصله لباشو روی لبام گذاشت و بعد دو سه بار میک زدن یه گاز خیلی محکم گرفت که باعث شد از لبام خون بیاد
ایزانا : اخی ببین چقدر لبات با خون خوشگلتر میشه ، تازه اگه کاری کنم که دیگه نتونی حرف بزنی هم قشنگتر میشه ا/ت کوچولو
چشمام پر از اشک شد و لبام بی حس شدن
آروم زیر لب زمزمه کردم خواهش میکنم ولم کن
ایزانا بلند قهقه میزنه و گوشیشو از جیبش در میاره
ایزانا : منو ببین میخام ازت فیلم بگیرم بفرستم برای بابات تا پول منو پس بده
با چشمای اشکی به ایزانا خیره میشم
بعد از اینکه فیلم گرفت لبخند ترسناکی میزنه و از اتاق میره بیرون
خبببب یه سناریو از ایزانا چطوره؟
شما دختر یه فرد ثروتمند هستید که به شخصی به نام ایزانا بدهکارید و بدهی خود را از سر لج پرداخت نمیکنید ، بنابراین ایزانا تصمیم میگیره که شمارو گروگان بگیره تا بدهی اش را باهاش صاب کنید
بیخیال توی خیابون برای خودم قدم میزدم که از پشت سرم دستی با دستمال سفید جلو دهنتون ظاهر میشه و نفهمم چی میشه و بیهوش میشیم.
وقتی بهوش میام دور و ورمو نگاه میکنم
روی یه صندلی نشسته بودم و با طناب دست و پام به صندلی بسته شده بود.
ا/ت : لعنتی سرم درد میکنه ، من کجام ، اینجا چخبره؟
صدای خنده ی ترسناکی از پشت دری که رو به روم بود یه دفعه کل اتاقو متروکه رو پر کرد
دستگیره در شروع به چرخیدن میکنه و در باز میشه
عرقسچ سرد ترس و استرس روی پیشونیم میشینه و خشکم میزنه
یه مرد قد بلند با موهای سفید و چشمای بنفش وارد اتاق میشه
ا/ت : تو تو تو اینجا چه غلطی میکنی؟
ایزانا : عهه پس منو یادت اوردی دختر کوچولو خودت خوب میدونی برای چی اینجایی خانوم خانوما
با چشمایی گرد شده بهش نگاه کردم ، یادم رفته بود که بابام به این مرتیکه بدهکاره
با قدمای کوچیک و اروم به سمتم حرکت میکنه
حین حرکت یه آهنگ میخونه
(لحن اهنگ)
خانوم کوچولو ، افتاد به دامم ، حالا وقتشه ، باهاش بسازم ، یه وان پر از خون...
ادامه حرف زدنش وقتی بهم رسید قطع شد
وایستاد رو به رومو و تا جایی خم شد که صورتش باهام دوتا انگشت فاصله داشت
ایزانا : بنظرت یه وان پر از خون قشنگه؟
ا/ت : عوضی ازم دور شو نزدیکم نشو دیونه
با شنیدن حرف دیونه بلافاصله لباشو روی لبام گذاشت و بعد دو سه بار میک زدن یه گاز خیلی محکم گرفت که باعث شد از لبام خون بیاد
ایزانا : اخی ببین چقدر لبات با خون خوشگلتر میشه ، تازه اگه کاری کنم که دیگه نتونی حرف بزنی هم قشنگتر میشه ا/ت کوچولو
چشمام پر از اشک شد و لبام بی حس شدن
آروم زیر لب زمزمه کردم خواهش میکنم ولم کن
ایزانا بلند قهقه میزنه و گوشیشو از جیبش در میاره
ایزانا : منو ببین میخام ازت فیلم بگیرم بفرستم برای بابات تا پول منو پس بده
با چشمای اشکی به ایزانا خیره میشم
بعد از اینکه فیلم گرفت لبخند ترسناکی میزنه و از اتاق میره بیرون
خبببب یه سناریو از ایزانا چطوره؟
۶.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.