فیک :: ران
#هیچوقت_عاشقت_نبودم
#I_was_never_in_love_with_you
~part2
ویو ا.ت
خیلی آروم و سوسکی رفتیم جلو یه نگاهی به داخل کوچه انداختیم.. با صحنه ای که دیدیم سرجامون خشکمون زد ..
دو تا مرد قد بلند و کت شلواری با ماسک و کلاه داشتن یه بنده خدایی رو تا حد مرگ میزدن ... یکیشون که یکم تو نور بود موهای بلند صورتی رنگش از کلاه زده بود بیرون معلوم بود اما اون یکی اصلا معلوم نبود .. درسته روز بود و هوا روشن اما توی کوچه عین زندان تاریک بود .. یه نگاهی به یوریکو انداختم که داشت با بهت و وحشت به صحنه روبه روش نگاه میکرد .. کشیدمش کنار و خیلی آروم بهش گفتم
ا.ت : یوریکو... اونا سرشون گرمه و اصلا حواسشون نیست ... خیلی آروم طوری که حتی صدای پاهامونم نیاد بدون اینکه متوجه بشن رد میشیم و میریم اوکی؟
یوریکو : آ.. آره اوکیه
ا.ت : 'دست یوریکو رو گرفتم و آروم و بی صدا داشتیم رد میشدیم که اتفاقی پام خورد به یه شیشه بطری افتاد و صدای بدی داد .. یه لحظه سرمو برگندوندم سمت کوچه و دیدم هردوشون دارن نگامون میکنن .. نفسم تو سینه حبس شده بود .. توی اون لحظه فقط به یوریکو گفتم 'بدووووو بدووووو
بدون اینکه دست یوریکو رو ول کنم با تمام سرعت دویدم..
ویو اون دونفر
؟؟؟ : لعنتیا.. دیدنمون *داره میره دنبالشون *
؟؟؟؟: صبرکن ..ولشون کن .. اونا نمیتونن لومون بدن
؟؟؟: مطمئنی؟
؟؟؟؟: آره اونقدر ترسیدن که فقط فکر جونشونن *خنده شیطانی*
*یچیز براقی توجهشو جلب میکنه میره سمتش و برش میداره*
؟؟؟؟: مثل اینکه اون دوتا کوچولو بچیزی رو جا گذاشتن
؟؟؟ : اون چیه ؟ یه آیینه اس؟
؟؟؟؟ : آره.. هه قضیه قراره جالب شه...
ویو ا.ت
وقتی رسیدیم دم پارکینگ نفس نفس میزدیم نگاهی به پشت سرمون انداختیم و دیدیم کسی نیومد دنبالمون... نفس عمیقی کشیدیم
ا.ت : یوریکو .. هرچی که امروز دیدی رو فراموش کن باشه ؟
یوریکو : باشه ..
رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم شانس آوردیم موقع دویدن وسایلامون نیوفتاد .. حرکت کردیم سمت خونه و بین راه برای مامان یه کیک خریدیم
بعد چند مین
رسیدیم خونه ماشین رو پارک کردیم و رفتیم دم در *تق تق *
*مادر ا.ت درو باز میکنه *
ا.ت یوریکو : سورپرایزززززز.. تولدتتتت مبارررکککک اوکا ساااانننن
م.ت : وااااای خداا.. مرسی دخترای قشنگممم .. چرا دم درین بیاین تو دیگ
*مادر ا.ت شمع کیکشو فوت میکنه و نوبت به کادو ها میرسه*
یوریکو : مامان اول کادوی منو باز کنننن..(اسلاید۲)
ا.ت : نه اول برا منو باز کننن (اسلاید ۳)
م.ت : اصلا هردوشو باهم باز میکنم*کادو هارو باز میکنه و چشماش برقی میزنه * واقعا ممنونم عزیزای دلم *بغلشون میکنه و میبوستشون*
*همین طور مشغول گپ و گفت و کیک خوردن هستن که یهو گوشی ا.ت زنگ میخوره..
نظرتون رفقا؟
#سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #ران
#I_was_never_in_love_with_you
~part2
ویو ا.ت
خیلی آروم و سوسکی رفتیم جلو یه نگاهی به داخل کوچه انداختیم.. با صحنه ای که دیدیم سرجامون خشکمون زد ..
دو تا مرد قد بلند و کت شلواری با ماسک و کلاه داشتن یه بنده خدایی رو تا حد مرگ میزدن ... یکیشون که یکم تو نور بود موهای بلند صورتی رنگش از کلاه زده بود بیرون معلوم بود اما اون یکی اصلا معلوم نبود .. درسته روز بود و هوا روشن اما توی کوچه عین زندان تاریک بود .. یه نگاهی به یوریکو انداختم که داشت با بهت و وحشت به صحنه روبه روش نگاه میکرد .. کشیدمش کنار و خیلی آروم بهش گفتم
ا.ت : یوریکو... اونا سرشون گرمه و اصلا حواسشون نیست ... خیلی آروم طوری که حتی صدای پاهامونم نیاد بدون اینکه متوجه بشن رد میشیم و میریم اوکی؟
یوریکو : آ.. آره اوکیه
ا.ت : 'دست یوریکو رو گرفتم و آروم و بی صدا داشتیم رد میشدیم که اتفاقی پام خورد به یه شیشه بطری افتاد و صدای بدی داد .. یه لحظه سرمو برگندوندم سمت کوچه و دیدم هردوشون دارن نگامون میکنن .. نفسم تو سینه حبس شده بود .. توی اون لحظه فقط به یوریکو گفتم 'بدووووو بدووووو
بدون اینکه دست یوریکو رو ول کنم با تمام سرعت دویدم..
ویو اون دونفر
؟؟؟ : لعنتیا.. دیدنمون *داره میره دنبالشون *
؟؟؟؟: صبرکن ..ولشون کن .. اونا نمیتونن لومون بدن
؟؟؟: مطمئنی؟
؟؟؟؟: آره اونقدر ترسیدن که فقط فکر جونشونن *خنده شیطانی*
*یچیز براقی توجهشو جلب میکنه میره سمتش و برش میداره*
؟؟؟؟: مثل اینکه اون دوتا کوچولو بچیزی رو جا گذاشتن
؟؟؟ : اون چیه ؟ یه آیینه اس؟
؟؟؟؟ : آره.. هه قضیه قراره جالب شه...
ویو ا.ت
وقتی رسیدیم دم پارکینگ نفس نفس میزدیم نگاهی به پشت سرمون انداختیم و دیدیم کسی نیومد دنبالمون... نفس عمیقی کشیدیم
ا.ت : یوریکو .. هرچی که امروز دیدی رو فراموش کن باشه ؟
یوریکو : باشه ..
رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم شانس آوردیم موقع دویدن وسایلامون نیوفتاد .. حرکت کردیم سمت خونه و بین راه برای مامان یه کیک خریدیم
بعد چند مین
رسیدیم خونه ماشین رو پارک کردیم و رفتیم دم در *تق تق *
*مادر ا.ت درو باز میکنه *
ا.ت یوریکو : سورپرایزززززز.. تولدتتتت مبارررکککک اوکا ساااانننن
م.ت : وااااای خداا.. مرسی دخترای قشنگممم .. چرا دم درین بیاین تو دیگ
*مادر ا.ت شمع کیکشو فوت میکنه و نوبت به کادو ها میرسه*
یوریکو : مامان اول کادوی منو باز کنننن..(اسلاید۲)
ا.ت : نه اول برا منو باز کننن (اسلاید ۳)
م.ت : اصلا هردوشو باهم باز میکنم*کادو هارو باز میکنه و چشماش برقی میزنه * واقعا ممنونم عزیزای دلم *بغلشون میکنه و میبوستشون*
*همین طور مشغول گپ و گفت و کیک خوردن هستن که یهو گوشی ا.ت زنگ میخوره..
نظرتون رفقا؟
#سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #ران
۷.۸k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.