خون خوشگل

#خون #خوشگل
#پارت_۶
خدمتکا امد و صبحانه گذاشت تا میخواست بره گفتم:
-ببخشید؟
خدمتکار-من اجازه صحبت با شما رو ندارم🙁
-اااااا ههههه نه من میخواشتم بگم که من صبحانه خور نیستم لطفا از این به بعد برام صبحانه نیاری حالم بد میشه ممنون.

خدمتکار-چشم
بعد سینی رو برداشت و رفت.
فردا تولدمه و بد ترین روز زندگیم
تو این فکرا بودم که چشم به قفسه کتاب ها افتاد رفتم نگاه کنم
-اهههههه یعنی اون اینجا هم هست؟اهه اره اما دستم نمیرسه!چیکار کنم چی کارکنم اها اون چهار پایه.

گذاشتم زیر پام و بالا رفتم
-ها اها الان میرسم چی اااااانهنهنهنهنه نهههههه ااخخخخخ.

وبعد افتادم و چشام سیاهی رفت.
بیدار شدم دیدم رادین تو اتاقه و داره منو میبره سمت تخت با بی حالی دست هاشو پس زدم و ازش فاصله گرفتم در باز بود فکر فرار داشتم که وقتی خواستم فرار کنم به در اتاق نرسیده افتادم .
داشتم میوفتادم رادین دستم رو گرفت و کبوند منو به دیوار و درو بست .
فکر کنم کسی خونه نبود چون هر چی داد زدم کسی جواب نداد اگر هم بودن جواب نمی دادن
-کمک کمک.
رادین-بیخود دادو هوار نکن کسی نیس که بشنوه.
بعد اومد سمتم به خاطر خانوادم نزدمش و موندم که دو دستش رو دو طرف سرم به دیوار چسبوند.....
دیدگاه ها (۰)

#خون_خاص#پارت_۷-داری چیکار میکنی ها؟😡رادین_اااااا چیه ترسیدی...

۴۵ تایی ادامش رو میزارمنو روز مبارک

#خون_خاص#پارت_۵ خدمتکار اومد و صبحانه گذاشت و رفت دست نزدم.ا...

#خون_خاص#پارت_۴ هم زمان گلدون بقل در خورد شدبدنم رو برگردوند...

کیوت ولی خشن پارت ۷ا.ت در ذهنش :منم همونجا افتادم تو بغلش بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط