مهرکفریکهزدآنیاربهپیشانیمن

#مهر-کفری-که-زد-آن-یار-به-پیشانی-من...!

باد دامن زده امشب به پریشانی من
و کمر بسته است انگار به ویرانی من

پشت این پنجره چشمی است سراپا دل و گوش
تا شود شاهد فردای پشیمانی من

محو کی می شود از سجده شب های دراز
مهر کفری که زد آن یار به پیشانی من

های های شب و همدردی این جام تهی
می چکد باز در این کوچه بارانی من

می کشد خلوت خاکستریت " خاکستری از " خط غبار
رشته خاطره تا باغ دبستانی من

نیست در آیینه جز ساحل دریای جنون
که در آن نقش شده موج پریشانی من

رشته قصه دراز و شب فرصت کوتاه
صبح آغاز ندارد شب پایانی من
دیدگاه ها (۵)

رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت...تا بپیوندد به دریا کوه ...

درختها-به-من-آموختند-فاصله ای-میان-عشق-زمینی-و-آسمانی-نیست.....

#زمستان-نیز-رفت-اما-بهارانی-نمیبینم...زمستان نیز رفت اما بها...

#خانه-ام-ابری-است...ناودان ها شر شر باران بی صبری است آسمان ...

قسمت بیست سوم / ۲۳ <><><><><>><>>><><>><><><>﷼ بسمه رب الحسی...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط