رمان رز زخمی

رمان رز زخمی🍷🔪
پارت ۲

لباسام رو پوشیدم و رفتیم سر فیلم برداری
محراب: این چه لباسیه(بچه ها اینه توی دبی زندگی میکنن🤭)
دیانا: به تو چه آخه نکبت
ارسلان: چقدر لباست قشنگه؛ یادم باشه برای خواهرم بخرم.
محشاد: واییییی مرسی.
محراب: ام.. ام.. آره خیلی خشگله.
محشاد: باهات موافقم.
محراب: وا.. قعاً؟
محشاد: بله.
دیانا: بسه دیگه انترا ی چندش.
ارسلان: باهات موافقم.
محراب: نیاز نکرده تو موافق باشی. خودم هستم.

#ارسلان
رفتم دم گوش محراب و بهش گفتم:
زیاد به پر پای من نپیچ من راز تو و والدین ات رو میدونم.
محراب: چ.. چ.. را.. زی؟
ارسلان: خودت میدونی خوشتیپ. بالاخره که یک ماه دیگه ۲۰سالش میشه.
محراب خفه شو خواهش میکنم.
تا اومدم حرف بزنم صدای دیانا بلند شد.
دیانا: انترا بیاین دیگه محفل گرفتن.
دیدگاه ها (۱۳)

رمان بهشتی همانند جهنم ♥ دیانا: ارسلان من میدونم دوسم داری. ...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۳۱ماه بعد: #دیاناامروز تولدمه. خیلی خوشحا...

خواهش میکنم ازتون عشقام🖤

بهشتی همانند جهنم ♥#ارسلانبعد از اینکه دیانا رو آزاد کردم رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط