رمان رز زخمی

رمان رز زخمی🍷🔪

پارت ۳

۱ماه بعد:
#دیانا
امروز تولدمه. خیلی خوشحالم رفتم حمام لباس پوشیدم آرایش کردم. و رفتم پایین پیش مامان و بابا که دیدم عمو و محراب و محشاد و ارسلان هم اونجان
دیانا: امروز تولدمهههههههههه هوراااااااااااا.
بابای دیانا: دیانا عزیزم بیا یه لحظه یه حقیقت رو باید بهت بگیم.
دیانا: چی؟
مامان دیانا: من تحمل ندارم.
و مامان رفت.
دیانا: چی شده؟
ارسلان: عمو بگم؟
بابای دیانا: ارسلا مراقبش باش.
و بابا رفت.
دیانا: بگو دیگه قلبم اومد توی دهنم.
ارسلان: دیانا عمو و زن عمو تو رو به پدر بزرگ من فروختن.
دیانا: چی...؟ اصلاًماهاکه پدر بزرگامون یکیه.
ارسلان: صبر کن حرفمو بزنم وسط حرف منم حرف نزدن.
دیانا: باشع.
ارسلان: مادر واقعی من وقتی ۱۴سالم بود مرد؛ و پدر من با مادر الانم ازواج کرد. وقتی تو به دنیا اومدی من ۳سالم بود. پدر و مادرت به پول نیاز داشتم یعنی مثل الان پولدار نبودن. به خواطر همین تو رو فروختن. پدر و مارت از پدر بزرگ من اجازه گرفتن که تو رو تا ۲۰سالگی پیش خودشون نگه دارن وبعد تو کنیز پدر بزرگم بشی. که متاسفانه پدر بزرگ من زنده نیست و تنها وارث اون منم الانم تو باید کنیز عمارت من باشی. از همین الان بهت بگم من اونجا ارباب هستم و تو یک کنیز. رفتار من باتو مثل یک کنیزه نه یک دختر عمو. اونجا هم به پرو پای من نمیپیچی.
محت زده نگاهش کردم اون داره چی میگه؟
نه... نه... اینا واقعیت نداره.
دیدگاه ها (۹)

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۳ دیانا: شو خی میکنی دیگه؟ ارسلان: ببین م...

از وقتی که پیجم رو زدم تا همین الانه که ۱۲۳نفره پیجم رو دنبا...

رمان بهشتی همانند جهنم ♥ دیانا: ارسلان من میدونم دوسم داری. ...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۲لباسام رو پوشیدم و رفتیم سر فیلم برداریم...

رمان بغلی من پارت۱۳۶و۱۳۷و۱۳۸و۱۳۹دیانا: ارسلان اون بچه فقط پن...

معرفی فیک (دور اما آشنا )

خرگوش قاتلپارت۸ویو کوک:رفتم به اون آدرس وسط راه هم گل گرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط