رمان بهشتی همانند جهنم

رمان بهشتی همانند جهنم ♥

دیانا: ارسلان من میدونم دوسم داری.
ارسلان: اره ولی نفرتم بیشتره.
دیانا: قدرت عشق من از قدرت نفرت تو بیشتره.
ارسلان: خواهیم دید.

شب:
#ارسلان
مهگل: میای بریم بیرون؟
ارسلان: آره.
داشتم بیرفتم بیرون که دیانا رو دیدم داخل استبل نگران بود ترسیده.
ارسلان: اینجا چیکار میکنی؟
دیانا: او... اون...
و اشاره کرد به رو بروش نه! اون.. سگ شیکاری من بود وای! وقت اعقیمش گذاشته الان وحشی... نه.. نه..
به خودم اومدم دیدم حمله ور شده سمت دیانا کاری میدونستم درست هست رو کردم..

۴سال بعد:

#پانیذ.

امیروز چهارمین سالگرد ارباب بزرگ ارسلان هست. واییییی یادم رفت برم پیش دیانا.
دیانا هم بعد ارباب دیونه شده و توی تیمارستان هست. راستی منو رضا ازواج کردیم. و.....

پــــــــایــــــان.
ببخشید اگر ناراحت شدید ولی باید تنوع میشد.
اینم آحرین پارت این رمان.
چطور بود؟
دیدگاه ها (۱۲)

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۳۱ماه بعد: #دیاناامروز تولدمه. خیلی خوشحا...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۳ دیانا: شو خی میکنی دیگه؟ ارسلان: ببین م...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۲لباسام رو پوشیدم و رفتیم سر فیلم برداریم...

خواهش میکنم ازتون عشقام🖤

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط